Page 7 - book1
P. 7
6 wWw.Roman4u.iR
راستی قبول شدنت هم مبارک
-ممنون داداشی ب*و*س ب*و*س بای
-مثل آدم بگو خدافظ بای چیه
-چشم خدانگهدار خانواده گرامم
-خداحافظ
باربد داداشمه که 2سال ازم بزرگتره
خب از حیاط خوش رنگ و پر گلمون رد شدم و به در خونه ر سیدم وقتی پامو
از در گذاشتم بیرون آروم و با وقار مثل یه خانم محترم راه میرفتم نه مثل یه بچه
جیغ جیغو چون دوست ندارم بعدن مردم بگن نگا دختر آقای توانا اله و ِبله
خب کافه تا خونه ما زیاد فاصله نداشت به خاطر همین پیاده رفتم
رسیدم دم کافه تیبا پشت یه میز دونفره نشسته بود
-سلام تیبا جونم
-سلام بیتا خودم خوبی بشین بینم
نشستم گارسون اومد
گارسون -همون همیشگی؟
-بله ممنون
گارساون رفت و منو تیبا مشاغول حرف زدن شادیم خدایی خیلی خوشاحال
بودیم آخه از وقتی راهنمایی بودیم آرزوی رسیدن امروز رو داشتیم
گارسون اومد و قهوه و کیک شکلاتی رو جلوی منو تیبا گذاشت