Page 8 - d
P. 8

‫زیباترین اجبار ‪7‬‬

                                  ‫گارسون‪-‬چیز دیگه ای میل ندارید‬
                                                     ‫‪-‬نه ممنون‬

  ‫همینجوری که قاشق پر عسل رو تو قهوه میچرخوندم با تیبا هم حرف میزدم‬
                                                       ‫تیبا‪ -‬بیتا‬
                                                         ‫‪-‬هان‬

                                   ‫‪-‬عسل که هیچ قاشق هم حل شد‬
                                                         ‫‪-‬هان‬

                   ‫نگا قهوه کردم تیبا راست میگفت چقدر آخه هم میزنم‬
                                           ‫قهوه و کیک رو خوردیم‬

                                       ‫تیبا‪ -‬بیتا یه پسره زل زده به تو‬
                ‫‪-‬بزار نگا کنه تا چشش دراد ایش خوشگل ندیده بدبخت‬
    ‫تیبا آروم زد زیر خنده وای خدا حالا یکی باید دهن اینو بگیره آبرومون نره‬

                                                 ‫‪-‬تیبا بسه دیوونه‬
                                    ‫‪-‬یعنی اعتماد به نفست تو حلقم‬

                                                     ‫‪-‬خفه نشی‬
                  ‫‪-‬نمیشم پاشو بریم خوشم نمیاد به دوستم نگاه بد بکنن‬

                                           ‫‪-‬ای دوستت فدات بشه‬
        ‫رفتیم و پول قهوه و کیک رو حساب کردیم بعدم از کافه خارج شدیم‬

                                                   ‫تیبا‪ -‬وای بیتا‬
                                                         ‫‪-‬جان‬

                                              ‫‪-‬داره میاد دنبالمون‬
   3   4   5   6   7   8   9   10   11