Page 6 - BOOK
P. 6
زیباترین اجبار 5
تیبا -محلت بده دختر
خب بزار ببینم آها دندون پزشکی قبول شدی
-افرین
-وای بیتا منم دندون پزشکی قبول شدم دیدی
-نه من اسم خودمو دیدم دیگه به بقیه سر نزدم
-میگم
-هان بگو
-بیا کافه همیشگی پای تلفن حرف زدن مزه نمیده
-موافقم تا ۳۰دقیقه دیگه اونجام بای
-بای
زودی رفتم لباسااام رو با لباس بیرونی عور کردم و جلوی اینه ایسااتادم و
مشغول مرتب کردن شال قهوه ایم بودم که خیلی به موهای قهوه ایم میومد
را ستش من پایین موهامو رنگ کردم به نظرم خیلی خوجل شده زرد و قهوه ای
به هم میان تازه با چشمای عسلیم هم سته
خب زودی گوشیم رو گذاشتم تو کیف مشکیم و رفتم بیرون
باربد -کجا با این عجله جقل جونم
-الان موندم ماچت کنم یا همچین بزنمت زمین رو ماچ کنی
-مگه جرات داری بزنی
براش زبون در آوردم و لپش رو ب*و*سیدم
-داداشی دارم میرم همون کافه ای که همیشه با تیبا میرم
-باشه برو به سلامت