Page 4 - Mehrname2web
P. 4
در آستانه
فاضل نظری -شاعر و استاد دانشگاه و عمر شیشه عطر است ،پس نمیماند
پرنده تا به ابد در قفس نمیماند
تا کی تحمل غم و تاکی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
در سنگسار ،آینهای را که میبرند که روی آینه جای نفس نمیماند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا
اکنونکه من به فکر رسیدن به ساحلم طلای اصل و بدل آنچنان یکی شدهاند
در فکر غرق کردن کشتی است ناخدا که عشق جز به هوای هوس نمیماند
امکان رستگاری من گر نبوده است مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
بیهوده آزموده مرا بارها خدا که این طبیب به فریادرس نمیماند
با نیت بهشت اگرم آفریده است من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
میراندم بهسوی جهنم چرا خدا؟
ای دل خلاف هروله ی حاجیان مرو قطار منتظر هیچکس نمیماند
کافی است هرچه عقل درافتاد باخدا
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت تا از عصا نساخته است اژدها خدا
هیچ وصلی بی جدایی نیست ،این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایهی سوزاندن خود را نهاد
اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سرخود پا گذاشت
موج راز سربهمهری را به دنیا گفت و رفت
با صدفهایی که بین ساحل و دریا گذاشت
3