Page 53 - C903_0
P. 53
امير خراسان را پرسيدند که تو فردي فقير و بي چيز بودي و شغلي پست
داشتي ،به اميري خراسان چون افتادي؟
گفت :روزي ديوان « َحنظلة بادغيسي» هم يخواندم ،بدين دو بيت رسيدم:
مهتری گر به کام شیر در است شو ،خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و ع ّز و نعمت و جاه یا چو مردانْت ،مرگ رویاروی
داعيه اي در باطن من پديد آمد که به هيچ وجه در آن حالت که اندر
بودم ،راضي نتوانستم بود .دارايي ام بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش
رحلت کردم .به دولت ص ّفاريان پيوستم .هر روز برشکوه و شوکت و لشکر
من افزوده م يگشت و اندک اندک کا ِر من بالا گرفت و تر ّقي کرد تا جملة
خراسان را به فرمان خويش درآوردم .اصل و سبب ،اين دو بيت بود.
چهار مقاله ،نظامی َعروضی
53