Page 39 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 39
حسین پسر غلامحسین این را میگوید رفیق خوشبخت ما
در شلمچه بودیم و میخواستیم آنجا عملیات بکنیم .برا ی اینکه
دشمن متوجه ما نشود ،نیر وهای اطلاعاتعملیاتمان را مستقر 38
کرده بودیم .مقابل ما آب بود .آن روز دو نفر از بچههای ما به نام
حسین صادقی و اکبر موساییپور رفتند شناسایی؛ اما برنگشتند.
یـک بــرادری داشـتـیـم کـه خیلی عــارف بــود .نـوجـوان بـود،
دان شآموز بود؛ اما خیلی عارف بود؛ یعنی شاید در عرفان عملی
موثبزلر اگواکنمعرپفیادان،م بیعشد ادز.مبده دترجطوهالانییر،سمیثلدًاه بهوفتدادکهه بشتعادضسیاازلا،ولبیها
آن درجه میرسیدند .من در اهواز بودم که این برادر نوجوان ما با
بیسیم راکال با من تماس گرفت و گفت« :بیا اینجا ».رفتم آنجا.
گفت« :اکبر موسای یپور و صادقی برنگشتند ».خیلی ناراحت
شدم و گفتم« :ما هنوز شروع نکردیم ،دشمن از ما اسیر گرفت و
این عملیات لو رفت!» با عصبانیت هم این حرف را بیان کردم.
یک روز آنجا ماندم و بعد برگشتم؛ چراکه جبه ههای متعددی
داشتیم.
دو روز بعد ،دوباره آن برادر با من تماس گرفت و گفت« :بیا ».من
هم رفتم .آن برادر ما که اسمش حسین بود ،به من گفت« :فردا
اکبر موسای یپور برم یگردد ».گفتم« :حسین! چه م یگویی؟»
خندۀ خیلی ظریفی گوشۀ لبش را باز کرد و گفت« :حسین پسر
غلامحسین این را م یگوید ».اسم پدرش غلامحسین بود .او هم
بدوبیدرازخپیلدریوارمزادشرم.نادصل ًای بواوقدع ً.ا بماهدرسنشنهوجموادنبییر،بومعدل.محبسوید.نومقتعلیمازاسدهم
حسی نآقا را م یبردند ،یک حسینآقا بیشتر نداشتیم .شاید صدها