Page 40 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 40
رفیق خوشبخت ما حسین در آنجا بودند؛ اما فقط یک حسینآقا بود.
گفتم« :حسین! چه شـده؟» گفت« :فـردا اکبر موسای یپور
39 بـرمـ یگـردد و بـعـدش صـادقـی بـرمـیگـردد ».گـفـتـم« :از کجا
م یگویی؟» گفت« :شما فقط بمانید اینجا ».من ماندم .یک
دوربین خرگوشی داشتیم که دورش را گونی چیده بودیم و دژ
درسـت کـرده بودیم .برادرهای اطلاعات پشت دوربین بودند.
نزدیک ساعت یک بعدازظهر بود که گفتند« :یک سیاهی روی
آب است ».من آمدم بالا .دیدم درست است :یک سیاهی روی آب
خوابیده بود .بچ هها رفتند داخل آب و دیدند که اکبر موساییپور
است .روز بعدش هم حسین صادقی آمد .عجیب این بود که آن
آب با همۀ تلاطماتی که داشته است ،ای نها را به همان نقطۀ
عزیمتشان برگردانده بود .هردو در آب شهید شده بودند .خیلی
عجیب بود.
من به حسین گفتم« :از کجا این را فهمیدی؟» گفت« :دیشب
اکبر موسای یپور را در خواب دیدم که به من گفت‘ :حسین! ما
اسیر نشدیم .ما شهید شدیم .من فردا این ساعت برم یگردم و
صادقی روز بعدش بـرمـ یگـردد »’.بعد حسین به من جمل های
گفت که خیلی مهم است .گفت« :م یدانی چرا اکبر موساییپور
با من حرف زد؟» گفتم« :نـه ».گفت« :اکبر موسای یپور دو تا
فضیلت داشت :یکی اینکه ازدواج کرده بود؛ دوم اینکه نماز شب
او در آب هم قطع نشد .این فضیلت او بود که او آمد من را مطلع
کرد ».حسین بعدها شهید شد.
شهید سردار سلیمانی