Page 25 - fdaa097f-ea65-4bc8-91af-a55f4adf87c0
P. 25

‫طنز گیاه دارویی‬

                           ‫آراد اسلامی نسب‬                      ‫گیاهان دارویی جنگجویان کوچک طبیعت!‬

‫میکنیم‪ ...‬ولی اونها هیچ وقت نمیفهمند که ما چقدر در‬    ‫یک روز وسط دشت سبز‪ ،‬وقتی که خورشید مثل یک‬
                                   ‫کار درمان هستیم"!‬  ‫توپ آتشین از آسمان میتابید و باد به آرامی برگهای‬
                                                      ‫گیاهان را نوازش میکرد‪ ،‬یک کاکوتی نیکوکار به فکر‬
‫نتیجه اخلاقی ‪:‬گاهی اوقات‪ ،‬گیاهان دارویی مثل ما‪ ،‬از‬    ‫فرو رفت‪" :‬چرا ما گیاهان دارویی همیشه باید نقش‬
‫درمان تا عطر و طعم‪ ،‬همه چیز رو به مردم میدهیم‪...‬‬
                                                                              ‫فرشتههای نجات رو بازی کنیم‬
    ‫اما هیچ وقت یک "مرسی" هم ازشون نمیشنویم !‬
                                                      ‫همینطور که به جوانههای تازه در حال رویش نگاه‬
                                                      ‫میکرد‪ ،‬فکر کرد‪" :‬آیا من هم روزی مثل باریجه بشم و‬      ‫‪Page25‬‬
                                                      ‫شگفتانگیز و خوشبو بشم؟"‬
                                                      ‫ولی سپس به یاد آورد که باریجه یه صمغ خیلی تند و‬
                                                      ‫قوی تولید میکنه‪ ،‬پس شاید هنوز خیلی وقت داشت تا به‬

                                                                                            ‫اون سطح برسد‪.‬‬

                                                      ‫ناگهان صدای آویشن بلند شد‪" :‬کاکوتی جان! چقدر‬
                                                      ‫خودتو جدی میگیری! ما گیاهان دارویی همیشه در صف‬
                                                      ‫اول درمانیم! البته که هیچکس قدر ما رو نمیدونه‪ ،‬هیچ‬
                                                      ‫وقت کسی نیومده توی جشن تولدمون با یه دمنوش‬

                                                                                ‫خوشمزه ازمون تشکر کنه"!‬

                                                      ‫کاکوتی با لبخند گفت‪" :‬آره‪ ،‬همیشه باید پنهانی توی چای‬
                                                      ‫و دوغ باشیم تا مردم متوجه قدرت شگفتانگیزمون‬

                                                                                                     ‫بشن"!‬

                                                      ‫در همین لحظه‪ ،‬آنغوزه که همیشه کمی عطر تند و غریبی‬
                                                      ‫داشت‪ ،‬گفت‪" :‬من که هیچ وقت دوست ندارم توی‬
                                                      ‫غذاهای مردم برم! این همه شهرت‪ ،‬این همه ترکیبهای‬

                                                            ‫قوی‪ ...‬آدم گاهی از این همه توجه خسته میشه"!‬

                                                      ‫و همه گیاهان دارویی شروع کردند به خندیدن‪" :‬نگران‬
                                                      ‫نباش‪ ،‬آنغوزه! همهی ما یه جورهایی حس میکنیم که‬

                                                       ‫هر وقت وارد میشیم‪ ،‬دنیای جدیدی برای انسانها باز‬
   20   21   22   23   24   25   26