Page 15 - فارسی و نگارش 1
P. 15

‫کلاسن ّقاشی‬

‫زنگن ّقاشی‪،‬دلخواهوروانبود‪.‬خشکینداشت‪.‬به ِجدگرفتهنمیشد‪.‬‬                                          ‫‪24‬‬
‫خنده در آن روا بود‪ .‬معلّم دور نبود‪ .‬صورتک به رو نداشت‪« .‬صاد» معلّم ما بود؛ آدمی افتاده‬

‫و صاف‪ .‬سالش به چهل نمی رسید‪ .‬کارش نگار نقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت‪.‬‬

‫نقش بند ‌یاش دلگشا بود و رنگ را نگارین م ‌یریخت‪ .‬آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود‪.‬‬

                                    ‫در پیچ و تاب عرفان ِی اسلیمی‪ ،‬آدم چه کاره بود؟!‬
‫معلّم‪ ،‬مرغان را گویا م ‌یکشید؛ گوزن را رعنا رقم م ‌یزد؛ خرگوش را چابک م ‌یبست؛ سگ‬
‫را روان َگرته م ‌یریخت؛ ا ّما در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود و مرا حدیثی از اسب پردازی‬

                                                               ‫معلّم در یاد است‪.‬‬

‫سال دوم دبیرستان بودیم‪ .‬ا ّول وقت بود و زنگ ن ّقاشی ما بود‪ .‬در کلاس نشسته بودیم‬
‫و چشم ب  ه راه مع ّلم‪« .‬صاد» آمد‪ .‬ب  ر  پا شدیم و نشستیم‪ .‬لول ‌های کاغذ زیر بغل داشت‪ .‬لوله را‬
‫روی میز نهاد‪ .‬نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود‪ .‬مع ّلم را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به‬

‫کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود؛ به تختۀ سیاه با گچ طرح جانوری م ‌یریخت؛ ما را به‬

                      ‫رونگاری آن م ‌ینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود م ‌ینشست‪.‬‬
‫مع ّلم پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت‪« :‬خرگوشی م ‌یکشم تا بکشید‪».‬‬

‫شاگردی از د ِر مخالفت صدا برداشت‪« :‬خرگوش نه!» و شیطنت دیگران را برانگیخت‪ .‬صدای‬
‫یکی شان برخاست‪« :‬خسته شدیم از خرگوش‪ ،‬دنیا پُ ِر حیوان است‪ ».‬از ته کلاس شاگردی‬
‫بانگ زد‪« :‬اسب!» و تنی چند با او هم صدا شدند‪« :‬اسب‪ ،‬اسب! » و معلّم مش ّوش بود‪ .‬از د ِر‬
‫ناسازی صدا برداشت‪« :‬چرا اسب؟ ب  ه در  د شما نمی خورد؛ حیوان مشکلی است‪ ».‬پی بردیم‬

‫راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد‪ .‬همه با هم دم گرفتیم‪« :‬اسب‪،‬‬
‫اسب!» که مع ّلم فریاد کشید‪« :‬ساکت!» و ما ساکت شدیم و معلّم آهسته گفت‪« :‬باشد‪ ،‬اسب‬
‫م ‌یکشم‪ ».‬و ط ّراحی آغاز کرد‪« .‬صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید‪َ .‬خل ِف صد ِق نیاکا ِن‬
‫هنرور خود بود و نمایش نی  م رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود‪ .‬اسب از پهلو‪،‬‬

                                               ‫اسب ِی خود را به کمال نشان می داد‪.‬‬
   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19   20