Page 5 - PowerPoint Presentation
P. 5
یه روز که قورقوری از خواب بیدار شد ،دید دوستاش دارند
تو ٔپبازی میٔکنند .اون هم دلش م ٔیخواست با دوستاش بازی
کنه .پس آماده شد و رفت پیش دوستاش و بهشون سلام کرد.
دوستاشم بهش سلام کردند .قوقوری به دوستاش گفت میشه
منم بیام باهاتون بازی کنم؟
دوستاش گفتند :نه نمیشه!
قورقوری پرسید :چرا؟
دوستاش گفتند :چون تو همیشه بازی رو خراب م ٔیکنی!
قورقوری هم سرش رو پایین انداخت
و به خونه برگشت.
۳