Page 5 - سینامه تابستان
P. 5

‫تابستان ‪ - 1400‬دوره جدید‪ ،‬شماره ‪4‬‬

‫‪VOL.NEW,NO.04‬‬

‫وقتی چراغ بنزین موتور روشن شد‪ ،‬ب ‌هاندازه کافی نزدیک‬                     ‫بدوزند‪ .‬تمام این منطقه خالی از سکنه شده بود‪.‬‬        ‫‪ 11‬سال پیش وقتی امیدها به پایان رسید و آد ‌مها متوجه‬
                   ‫شده بودند که باقی راه را پیاده طی کنند‪.‬‬    ‫لذاتهرانب ‌هسرعتدیواریبتنیوبلنددرشهرکاکباتانبرپا‬               ‫شدند اوضاع جهان بهتر نخواهد شد‪ ،‬استانداران هر استان‬
                                                              ‫کرد‪5.‬کیلومترجلویدیوارمی ‌نهایضدنفرکارگذاشتهشد‪.‬‬                 ‫اعلام خودمختاری کردند‪ .‬هرکس تک ‌های از این زمین گندیده‬
‫به همین خاطر موتور را زیر یکی از پ ‌لهای فروریخته نگه‬         ‫فنسالکتریکینصبشدودرجا ‌یجایدیوارت ‌کتیراندازان‬
‫داشتوسعیکردپناهگاهیبرایاستراحتجف ‌توجورکند‪.‬‬                   ‫تهرانی‪،‬منتظرذر ‌هایجنبشبودندتاباگلول ‌ههایکالیبر‪12‬‬                                  ‫را برداشت و نام دیگری رویش گذاشت‪.‬‬
‫اسلحه به دست اطراف را حسابی برانداز کرد تا خیالش‬                                                                             ‫کرمانشاه تبدیل شد به «کورد آرد» و با سنندج و کردستان‬
‫راحت شد‪ .‬در کنج یکی از ستو ‌نها فروریخته پل‪ ،‬خاک را با‬                                              ‫آن را از حرکت بازدارند‪.‬‬  ‫و ایلام ه ‌مپیمان شدند و یک حاکم برای خودشان انتخاب‬
‫لگد پوتی ‌نهایش کوبید تا جای نر ‌متری برای محیا درست‬
‫کند‪ .‬خودش روی تخت ‌هسنگی نشست و از جیب ا ُور کتش یک‬           ‫خسرو همیشه از همان زمان در عجب بود که تهران چه‬                                ‫کردند‪«.‬روناک»‪،‬دخت ِرفرماندهپیشمرگهها‪.‬‬
‫قوطی غذای مکعبی اعلا با روکش طلا بیرون آورد و یکی به‬          ‫چیزی را پشت دیوار بتن ‌یاش پنهان م ‌یکند‪ .‬تا اینکه سروکله‬      ‫باکو‪ ،‬تبریز‪ ،‬اردبیل و خلخال نیز با یکدیگر متحد شدند و‬
                                                              ‫محیا و آن پیرمرد پر فیس و افاده پیدا شد‪ .‬مأموریت چه بود؟‬       ‫نام سرزمینشان را «گوک تورکلر» گذاشتند‪ .‬حامکشان نام‬
                                           ‫محیا داد و گفت‪:‬‬
                                                                      ‫رساندن بچه کپی نابینا به الهیه! قلب نظامی تهران!‬                                      ‫«ایستمی خان» بر خود نهاد‪.‬‬
                        ‫«این غذا رو هیچ جاگیر نمیاری بچه»‬     ‫چرا؟ چون قرار بود دنیا را نجات دهد! چطورش هیچ معلوم‬
‫محیا با ولع و هیجان مکعب طعم دار را بلعید و گفت‪« :‬وااای‬                                                                      ‫در جنوب حاکمان دبی با کمک عر ‌بزبا ‌نها و فارس‬
                                                                                                                     ‫نبود‪.‬‬   ‫زبا ‌نهای جنو ‌ب ایران‪ ،‬عراق تک ‌هپاره و عربستان را فتح‬
                     ‫خیلیوقتهطعمتو ‌تفرنگینچشیدم»‬             ‫و حالا نجا ‌تدهنده ترک موتور خسرو نشسته بود و سفت به‬           ‫کردند‪ .‬یمن را رها کردند چون چیزی برای فتح نمانده بود؛‬
‫خسرو داخل قوطی رو با دقت وارسی کرد و گفت‪« :‬از این به‬
‫بعدهمنخواهیچشیدبچه‪.‬گویااینآخرینتو ‌تفرنگ ‌یاش‬                                     ‫اوچسبیدهبودکهی ‌کوقتبادنبردش!‬                                  ‫یمنبزر ‌گترینگورستاندنیاشدهبود‪.‬‬
‫بود‪ .‬بقیشون لیمو و موز و سیبه‪ .‬که موزش هم مزه پشگل‬            ‫خسرو م ‌یدانست نم ‌یتواند همی ‌نطور تخت ‌هگاز به تهران‬         ‫در همه جای جهان این اتفا ‌قها م ‌یافتاد‪ .‬ایرلند شمالی‬
                                                              ‫بتازد‪ .‬در این سا ‌لهای ممنوعیت ورود به منطقه خلع سلاح‬          ‫تمام بریتانیا را درنوردید‪ .‬سر بریده ویلیام‪ ،‬نوه ملکه الیزابت‬
                                                    ‫م ‌یده!»‬                                                                 ‫کبیر سا ‌لها در معرض نمایش بود و کاخ باکینگهام تبدیل‬
                      ‫محیا با خنده گفت‪«:‬اونم خوبه حتی!»‬             ‫شده‪،‬معلومنبودچهچیزیآنجاانتظارشرام ‌یکشید‪.‬‬
‫خسرو رو به محیا کرد و گفت‪« :‬بزا ازت یه سؤال بپرسم‪ .‬چرا‬                                                                                                       ‫بهطویلهخو ‌کهاشدهبود‪.‬‬
                                                              ‫اول باید از میان بیابانی که قبلا ًگرمدره نام داشت عبور‬         ‫دانمارک ‌یها مردمان اسکاندیناوی را متحد کردند و به روسیه‬
                           ‫میخوای این دنیا رو نجات بدی؟»‬      ‫م ‌یکرد‪ ،‬بعد از فنس ها رد م ‌یشد‪ ،‬بعد باید طوری از میان‬        ‫یورش بردند‪ .‬یورش وایکین ‌گهای نوین به روسیه‪ ،‬طاعون را‬
                 ‫محیا با تعجب پرسید‪« :‬چرا؟! چرا نخوام؟!»‬      ‫می ‌نهای ضدنفر عبور م ‌یکرد که ت ‌کتیراندازها نتوانند‬
                                                                                                                                              ‫در جنوب روسیه و چین و هند گسترش داد‪.‬‬
‫خسرو به اطراف نگاه کرد و گفت‪« :‬منظورم اینه که ‪ ...‬این‬                                                 ‫بهشانشلیککنند!‬         ‫آمریکای شمالی تماماًبه دست بومیان آمریکا فتح شد‪ .‬قیام‬
‫زمین‪ .‬دنیا‪ .‬این آدما‪ .‬چیز باارزشی بینشون نیست‪ .‬فکر‬            ‫دوبارهکهباخودفکرم ‌یکردبهخودشلعنتم ‌یفرستادکه‬
‫م ‌یکنی اگه خورشیدم نورشو بتابونه به این آدما گرم میشن؟‬                                                                                ‫بومیانآمریکاخو ‌نبارترینقیامقرنلقبگرفت‪.‬‬
                                                                       ‫ازپیرمردپرفیسوافاده‪ 3‬برابرپولبیشترنگرفته‪.‬‬
                    ‫روشن میشن؟ پا میشن و میدرخشن؟»‬            ‫تمام روز را با موتور تاخت! از میان جاد ‌ههای تکه و پاره‪،‬‬       ‫اماسا ‌لهاازهمهایناتفا ‌قهاگذشتهبودورخوتوناامیدی‬
‫محیاهمچنانازحر ‌فهایخسروسردرنم ‌یآورد‪.‬گفت‪«:‬اما‬                ‫پ ‌لهای فروریخته و درختان خشک عبور کرد‪ .‬لاستیک‬                 ‫رمقی برای جنگ بیشتر و فتح بیشتر نگذاشته بود‪ .‬کسی‬
                                                              ‫موتور گاه از روی شغا ‌لهای مرده‪ ،‬استخوا ‌نهای سربازان‪،‬‬         ‫مخالفتینم ‌یکرد‪.‬کسینارضایتینداشت‪.‬همهمنتظرسایه‬
                 ‫بابابزرگ میگه ارزش امتحان کردن رو داره»‬
‫خسرو سیگارش رو روی لبش گذاشت و روشن کرد‪« :‬نه‪ .‬نه‪.‬‬                  ‫شاخ ‌ههایخش ‌کشدهوپوک ‌ههایفشنگعبورم ‌یکرد‪.‬‬                  ‫مرگبودندکهآراموسین ‌هخیزبهسمتشاندرحرکتبود‪.‬‬
‫بابابزرگت یه پیرمر ِد که تو پر قو بزرگ شده‪ .‬این کثافتی که‬     ‫مجبور بود مسیر طولان ‌یتری را انتخاب کند زیرا باتلا ‌قهای‬                          ‫اما اوضاع کرج و تهران هنوز خوب نبود‪.‬‬
‫تو آدما هست رو هیچ خورشیدی نمیتونه گندزدایی کنه‪ .‬تو‬           ‫عمیق و طویل چیتگر به هیچ جنبند ‌های اجازه گریز‬
                                                                                                                             ‫تهران ن ‌هتنها اعلام خودمختاری کرد‪ ،‬بلکه به مازندران‪،‬‬
        ‫ندیدی‪.‬خوشحالباشکههی ‌چوقتمنخواهیدید!»‬                                                                  ‫نم ‌یدادند‪.‬‬   ‫سمنان‪ ،‬قزوین‪ ،‬گیلان و کرج نیز لشکرکشی کرد و برای ‪1‬‬
‫خسرو بلند شد و به اطراف اشاره کرد‪« :‬شماها هنوز‬                                                                               ‫سال حاکم کل منطقه شد‪ .‬ولی طولی نکشید که قیام کرج پا‬
‫نفهمیدن چه خبره‪ .‬شاید اون داستان قدیمی واقعی بوده‪.‬‬                 ‫خسرولعنتیفرستادوسیگارشراپرتکرد‪.‬‬                           ‫گرفت و‪ 5‬سال جنگ داخلی بین استان البرز و استان تهران‪،‬‬
                                                                  ‫گفت‪«:‬توفکرم ‌یکنیازمنبیشترمیدونی؟!‬
                                                      ‫همه؟‬                                                                                 ‫هرچیزیکهباق ‌یماندهبودرابهتباهیکشید‪.‬‬
‫قابیل داداشش رو سلاخی میکنه‪ .‬دفنش میکنه‪ .‬پادشاه‬                           ‫ها؟منچیرونمیدونمبچه!؟»‬                                  ‫خسرووحسندرهمینجنگبایکدیگره ‌مرزمبودند‪.‬‬
‫تنهای جهان میشه‪ .‬همه ما تخم‌وترکه اون سیاهی و تباهی‬                  ‫محیا بلند شد و روی خاک کلمه‪ SETH‬را‬                      ‫جنگ داخلی تهران و البرز طولانی‪ ،‬طاق ‌تفرسا و واگیردار‬
                                                                  ‫نوشت‪.‬گفت‪«:‬تویداستا ِنشماهمهآدمااز‬
                                                   ‫هستیم‪».‬‬         ‫نس ِلشیثهستن‪.‬نهقابیل‪.‬ونههابیل!»‬                                                                                   ‫بود‪.‬‬
‫محیا م ‌یخواست وسط حرف خسرو بپرد ولی خسرو اجازه‬                   ‫خسروچندلحظهماتماند‪.‬دوبارهسیگارش‬                            ‫چراکه کرج شهر ‪ 72‬ملت بود‪ .‬ترک‪ ،‬کرد‪ ،‬لر‪ ،‬عرب‪ ،‬گیلانی و‬

                                ‫نم ‌یدادویکریزحرفم ‌یزد‪.‬‬                ‫راروشنکردوپکعمیقیبهشزد‪.‬‬                                                      ‫هرقومدیگریدرکرجیافتم ‌یشد‪.‬‬
                            ‫‪«-‬اصلا ًحقداریمخونبریزیم‪».‬‬            ‫محیادستخسروراگرفتوادامهداد‪«:‬آدما‬
                           ‫‪«+‬نه‪.‬ای ‌نطورنیستآقاخسرو‪».‬‬                                                                        ‫با کشته شدن هر نفری که به قومیتی مربوط م ‌یشد‪ ،‬آن شهر‬
                                                                    ‫نهقابیلظالمنونههابیلمظلوم‪.‬همه‬                            ‫ادعای خونخواهی در سر م ‌یپروراند‪ .‬تهران‌هم بزر ‌گترین‬
                                      ‫‪«-‬این طبیعت مونه‪».‬‬                           ‫خاکسترین‪»...‬‬                              ‫زراد خانه اسلحه دنیا را داشت‪ .‬به ازای هر انسان‪ 500 ،‬موشک‬
                                ‫‪«+‬اشتباهم ‌یکنیآقاخسرو»‬                                                                      ‫دوربرد و ب ‌ینهایت فشنگ داشت‪ .‬این موضوع نتیج ‌های جز‬
                                                                                     ‫‪5‬‬
                                             ‫‪«-‬توخونمونه‪».‬‬                                                                                       ‫جنگبیشترونس ‌لکشیبیشترنداشت‪.‬‬
       ‫‪«+‬نه‪ .‬شما یه چیزی رو در مورد داستانتون نمیدونی!»‬                                                                      ‫مسئله کرج جرق ‌های کوچک بود که م ‌یتوانست انبار باروت‬
‫خسرو لعنتی فرستاد و سیگارش را پرت کرد‪ .‬گفت‪« :‬تو فکر‬
‫م ‌یکنی از من بیشتر میدونی؟! ها؟ من چی رو نمیدونم‬                                                                                                                           ‫را منفجر کند‪.‬‬

                                                     ‫بچه!؟»‬                                                                  ‫به همین دلیل در بهمن سال ‪ 1432‬صلحنامه بین کرج و‬
‫محیابلندشدورویخاککلمه‪ SETH‬رانوشت‪.‬گفت‪«:‬توی‬                                                                                    ‫تهران با میانج ‌یگری «روناک» و پشتیبانی نظامی»ایستمی‬
‫داستا ِن شما همه آدما از نس ِل شیث هستن‪ .‬نه قابیل‪ .‬و نه‬
                                                                                                                                                                         ‫خان» انجام شد‪.‬‬
                                                    ‫هابیل!»‬                                                                  ‫صل ‌حنامه توافق آت ‌شبس بین دو استان تهران و البرز بود‬
‫خسرو چند لحظه مات ماند‪ .‬دوباره سیگارش را روشن کرد و‬                                                                          ‫و دو طرف م ‌یبایست حریم زمین و هوایی دیگری را رعایت‬

                                        ‫پک عمیقی بهش زد‪.‬‬                                                                                                                       ‫م ‌یکردند‪.‬‬
‫محیا دست خسرو را گرفت و ادامه داد‪« :‬آدما نه قابیل‬                                                                            ‫فاصله گرمدره تا شهرک اکباتان منطقه «خلع سلاح شده»‬
                                                                                                                             ‫نا ‌مگرفته بود و هی ‌چیک نم ‌یتوانستند به مالکیتش چشم‬
             ‫ظالمن و نه هابیل مظلوم‪ .‬همه خاکسترین‪»...‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10