Page 8 - سینامه تابستان
P. 8

‫تابستان ‪ - 1400‬دوره جدید‪ ،‬شماره ‪4‬‬

                                                                                                         ‫‪VOL.NEW,NO.04‬‬

‫سالگی فرار م ‌یکند و به افغانستان می رود‪ .‬بعدها می رود جزو القاعده و آخرش از‬       ‫چند دقیقه بعد پلیس آمد‪ ،‬آمبولانس هم دنبال اش‪ .‬یک سری سؤال از من کردند‪.‬‬
‫داعش سر در می آورد‪ .‬یونس م ‌یخواهد ویدا را هم با خودش ببرد اما نمیتواند‪.‬‬           ‫ویدا بهشان توضیح داد چه چیزی شده‪ .‬داشتم م ‌یشنیدم‪ .‬گفت‪« :‬برادرم اومد خانه‬
‫ویدا و پدر و مادرش مهاجرت م ‌یکنند‪ .‬اول دو سه سالی می روند ترکیه و بعد راهی‬        ‫با یکی از دوستانش‪ .‬مادرم را کشتند و بابام را هم پرت کردند و م ‌یخواستند بکشند‪.‬‬
‫سوئد می شوند و چند سالی آنجا زندگی م ‌یکنند تا ویدا‪ ۱۸‬سالش می شود و تصمیم‬          ‫دوستشهممنراصیغهکردوبهمتجاوزکرد»‪.‬چرا؟تویذهنمنوذهنپلیسباهم‬
‫م ‌یگیرند برگردند‪ .‬یونس در فیسبوک م ‌یفهمد خانواد ‌هاش رفتند سوئد‪ .‬وقتی‬            ‫این جمله آمد‪ .‬ویدا گفت‪« :‬وقتی سوئد بودیم داداشم پیام م ‌یفرستاد که پیدایمان‬
‫عکس هایشان را م ‌یبیند که حجاب ندارند م ‌یگوید آنها از دین خارج شدند و باید‬        ‫م ‌یکند‪ .‬خط هایمان را عوض کردیم‪ .‬دیگر خبری ازش نشد‪ .‬چند سال بعد برگشتیم‬
‫تقاص پس بدهند و از ای ‌نجور صحبت ها‪ .‬بعد هم که میفهمد برگشتند ایران می آید‬         ‫ایران‪.‬دلمادرمبرایاینجاتنگشدهبود‪.‬نم ‌یدانمچطوریپیدایمانکرد»‪.‬هنوزچرا!‬
‫سر وقتشان و ‪ . ...‬ویدا را برای چند ساعت به داعش تسلیم میکند و ویدا مورد تجاوز‬      ‫چرام ‌یخواستپیدایتانکند؟داداشتکیهست؟چیکار ‌ههست؟چراوقتیدوستش‬
‫داعشقرارمیگیرد‪.‬همچنینپدرومادرشتاوانگناهاننکردهشانراپسمیدهند‪.‬‬                       ‫داشت بهت تجاوز م ‌یکرد جلویش را نگرفت؟ ویدا نتوانست جواب بدهد‪ .‬ه ‌قهق راه‬
‫حالاکهدارمفکرم ‌یکنمم ‌یبینمویداهیچکدامازحرفایشرادروغنگفتهبود‪.‬اوواقعاً‬             ‫نفسشرابندآورد‪ .‬لحظ ‌هایبودکهجنازهمادرشراگذاشتندتویکیسهورویبرانکارد‬
‫خارجی بود‪ .‬بابایش پولدار بود و داداشش هم داعشی‪ .‬حتی آن کتون ‌یها را هم از‬          ‫بردندتویآمبولانس‪.‬داشتمفکرم ‌یکردمصورتیکهروزاولتویدانشگاهدیدمچقدر‬
‫سوئد آورده بود و پولش به تومان می شود‪ ۱۲‬میلیون‪ .‬بعد از آن شب ویدا از دانشگاه‬       ‫با امروز فرق داشت‪ .‬انگار که یک کاغذ سفید آچار را از توی بست ‌هبندی در بیاروی‪ ،‬بعد‬
‫انصراف داد‪ .‬یک وویس برایم فرستاد و همه این چیزهایی که گفتم را توضیح داد و‬          ‫مچال ‌هاشکنیوبندازیشزیرپایت‪.‬فاصلهویدایآنروزتاویدایآنشبهمی ‌نقدربود‪.‬‬
‫دیگر خبری ازش نشد‪ .‬من تنها چیزی که هی ‌چوقت نفهمیدم راست و دروغ بودن دن‬            ‫بعدها فهمیدم ویدا افغانستانی بود‪ .‬وقتی طالبان در افغانستان قدرت م ‌یگیرند با‬
‫آندره بود‪ .‬با خودم فکر کردم شاید منظور ویدا از آن حرف این بود که همیشه در یک‬       ‫خانواد ‌هاشبهایرانمی آید‪.‬ویداآنموقعپنجششسالشبوده‪،‬داداش‪۱۱‬سال ‌هاش‬
‫دره زندگی کرده‪ .‬در ‌های که یک طرفش جنگ بود و طرف دیگ ‌راش هم جنگ‪ .‬اینکه‬            ‫یونس اما از همان بچگی تفکرات عجیبی داشته و م ‌یخواستد برود جزو طالبان که‬
‫می گویمدرهمنظورمیکدرهواقعیاست‪.‬این هاراوقتیدارمم ‌ینویسمکهدراتوبوس‬                  ‫باباش با چک و لگد مانعش می شود‪ .‬آنها در مشهد خانه م ‌یگیرند‪ .‬جایی که همه‬
                                                                                   ‫افغانستان ‌یهایمهاجرزندگیم ‌یکردند‪.‬طلاب‪،‬پن ‌جراه‪،‬فلکهضد‪.‬یونسدرشونزده‬
                                        ‫کاملا ًخالیکنارتنهامردیکهسوارشدهنشستم‪.‬‬

                                                                                ‫‪8‬‬
   3   4   5   6   7   8   9   10   11   12   13