Page 7 - gheshm air2_Neat
P. 7
میگذاریم شما هیات را بگردانید پای همشاگردیهامان را به هیات وقتی تازه سرازتخم درآورده بودم و درجستجوی معنا و مفهوم
بازکردیم .یک طبل بود و یک سنج و یک ده ل و صد تا بچ ه که شهادت و ازجانگذشتن و مردانگی و ...بودم با بچههای محل
به نوبت مینواختند .سرتان را درد نیاورم شب دهم جلوی زیر پله زیرپل های را سیاه پوشاندیم و تکیه امام حسینشکردیم .این زیر
چنان غلغل های به پا شده بود که در مخیلهمان نمیگنجید .هرکدام پله هم قص های داشت .محل ما یک بزرگی داشت که دستش
از بچهها دست پدر و مادرشان را گرفته بودند و یک زیلو آورده بودند به دهانش م یرسید و چند باب مغازه داشت و یک زیرپله .یک
و توی خیابان پهنکرده بودند و منتظربودند تا پیرمرد روضه بخواند. پیرمرد ازکارافتادهای هم بودکه پایش لنگ بود و این زیرپله را
جمعیتکه زیاد شد چیدمان هیات را عوضکردیم فرش را جلوی زیر اجاره کرده بود و هر روز صبح کرکره این زیر پله را بالا م یداد و
پله انداختیم و یک صندلی جلوی درگذاشتیم.کنارصندلی بساط صدا ویترینش را بیرون میکشید و خودش پشت ویترین مینشست
و میکروفون راگذاشتیم و یک میزو یک لیوان آب .پیرمرد بالای منبر و خنزرپنزرم یفروخت .پیرمرد ازشلغم بدش م یآمد و ما هر
که نه ،روی صندلی نشست و میکروفون را دستش گرفت .در همین روزبرای آنکه بخندیم وقتی ازجلوی بساطش رد میشدیم بلند
احوال بود که بزرگ محلهمان حاج نعمت با خدم و حشم به سمت داد م یزدیم شلغم و الفرار .چند روزمانده به دهه اول محرم با
هیات ما آمدند و پایین صندلی پیرمرد نشستند .نبی شلغم جرع های بچههای محل دربه دردنبال جایی میگشتیمکه تکی هاشکنیم.
آب نوشید وگفت «ََالَ َّسلاُُم ََعََلى اْْلُ ُحََسْْیِ ِن ََو ََعلى ََعِ ِلِِّى ْْبِ ِن اْْلُ ُحََسْْیِ ِن ََو َ َعلى در ایام کودکی هیچ درکی از هیات و هیا تداری نداشتیم .یک
ََاْْولاِِد اْْلُ ُحََسْْیِ ِن ََو ََعلى ََاْْصحاِِب اْْلُ ُحََسْْین» همین که اینجمله را گفت طبل داشتیم و یک زنجیرو یک سنج و یک دهل و تکهپارهایی
زد زیرگریه...گری هاشگریه معمول نبود هق و هقگریه میکرد .رفتم از پارچههای سیاه که از یکی دو ماه قبلش جمع کرده بودیم.
سمتش و گفتم آقا نبی یه خورده آب بخور اگه نمیخواهی بخوانی هرجا م یرفتیم و به هرکه رو م یانداختیمکسی آدم حسابمان
هم یه طوری ردیفش میکنیم .دستم راگرفت صدایش را صافکرد و نمیکرد .حرف همه این بود که هیات که هست شما بچهها
گفت لا حول و لا قوه الا بالله ...این جمله راکهگفت انگارجان دوباره هم بیایید و گوش های بساط خودتان را علم کنید .هر روز صبح
گرفت و شروعکرد به روضه خواندن .صدایش را توی سینه انداخت و با سر افراشته و عزمی جزم جهت مذاکره با بزرگان محل راهی
گفت روزعاشورا آقام حسینکه تنها ماند بالای تپ های آمد و خودش میشدیم و سر ظهر چون لشکر شکست خورده با گردن کج به
را آماده کرد تا به لشکر دشمن حمله کند ،زیر لب گفت لا حول و لا خانه بر میگشتیم .در بین این رفت و آمدها وقتی از همه جا
قوه الا بالله ...شمشیرکشید و حملهکرد .لشکردشمن چونگله بی رانده و مانده شده بودیم وقتی دیگر هیچ امیدی به علم کردن
صاحبی ازشمشیرحسین م یگریختند و پخش زمین میشدند .حسین هیات نداشتیم پیرمرد لنگ لنگان جلویمان راگرفت وکلید زیر
برآنان یورش میبرد و لشکرمقابل چون ملخهاییکه پراکنده میشدند پله را بهمان داد و گفت به شرط آنکه شب عاشورا من روضه
و ازدستش فرارمیکردند .او پس ازهربارحمله به بالای تپه م یآمد هیاتتان را بخوانم .ما بچههای سرتق محله در بهت و حیرت،
و زیرلب میخواند لا حول و لا قوه الا بالله ...جانی دوباره میگرفت و شرمنده و امیدوار شرط را قبول کردیم و مقدمات راه انداختن
دوباره تیغ میکشید .چندینباراینکاررا تکرارکرد تا آنكه هفتاد و دو
زخم برداشت .ازجنگ ،خسته و ضعيف شد و ايستاد تاکمی استراحت تکیه راکلید زدیم.
کند و دمى بياسايد .دراين حال سنگى آمد و برپيشانى آقام خورد و هیات پا گرفت اما هر روز دعوا داشتیم و توی سر و کله هم
خون جارى شد .لباسش را بالا برد تا پيشان یاش را ازخون پاككندكه م یزدیم .سر اینکه چه کسی نوحه بخواند و سنج و دهل بزند
تيرسه شعبه و مسمومى آمد و برقلبش نشست« ...بسم اهّلل و باهّلل اینقدر کتک کاری کردیم که نگو نپرس .خلاصه اینکه با هر
و على ملة رسول اهّلل ».سربه آسمان بلندكرد وگفت :خداى من ،تو بدبختی بود ،شب اول را به پنجم و ششم و ...رساندیم .شب
م یدانىكه اينانكسى را میكشندكه روى زمين فرزند پيامبرى جزاو ششم دیدیم جمعیت دارد زیاد میشود و صدا به صدا نم یرسد.
نيست .امام تير را از پشت سر بيرون آورد و خون مانند ناودان جارى برادرم را کنارکشیدم و گفتم بیا برویم خانه .یک ضبط سونی
شد .دستش را زيرزخمگرفت و چون پرازخون شد به آسمان پرتاب FHB900توی خانه داشتیم که میکروفون درست و درمانی
كرد .از اين خون قطرهاى به زمين بازنگشت و پيش از آن سرخى در هم داشت و با لطای فالحیلی بند و بساطش را زیر بغل زدیم
و آوردمیش هیات .تکیه ما مصداق دقیق درخانه ما رونق اگر
آسمان ديده نشده بود... نیست صفا هست شده بود و طولی نکشید که با اقبال اهالی
بلندمرتبه شاهی زصدرِِ زین افتاد محل روبرو شد .به شب هفتم که رسیدیم علم هیات اصلی
اگرغلط نکنم عرش برزمین افتاد محل آمد و جلوی هیات ما سلام داد و ما بچهها ذوق مرگ
یکی ازمیان جمعیت بلند شد و داد زد دیگه نخووون حاج نبی ...صدا ازاین اتفاق اسفند دودکردیم و با شربت پذیرای دسته میهمان
که آمد بغض جماعت ترکید و چنان بر سر و سینه خود کوبیدند که شدیم .اما شب دهم ،پیرمرد آمد پیرمرد لنگ لنگان بعد از
چنین عزاداری تا امروز ندیدم ...روضه که تمام شد نبی شلغم شد اذان به زیر پله آمد و گفت الوعده وفا .از قبل با بچهها قرار
گذاشته بودیم برای تلافی رفتار زشتمان و لطف پیرمرد کاری
حاج نبی. کنیم کارستان .از یک دو روز قبلش توی مدرسه با وعده اینکه
ارادتمند /سردبیر
فصلنامه قشمایر شماره یک 7