Page 5 - پروانه هاو خواب کوه
P. 5

‫يكي بود يكي نبود‪ ،‬در كي كوهستان خيلي سر سبز پروانه‌هاي‬
                                                   ‫قشنگي زندگي م ‌يكردند‪.‬‬

         ‫كي شب كوه كي خواب وحشتناك ديد‪ .‬او توي خواب ديد افرادي‬
         ‫بر كي طبل بزرگ مي‌زدند‪ ،‬چنان بر آن طبل م ‌يكوبيند و آن قدر‬
         ‫صداي طبل بلند بود كه لرزه بر كوه افتاده بود و سنگ‌هاش شروع به‬

                                                         ‫ريختن كرده بودند‪.‬‬
         ‫صبح كه كوه خوابش را به پروان ‌ه‌ها گفت‪ ،‬پروانه‌ها شروع كردن‬

                                                           ‫به مسخره كردن‪.‬‬
         ‫شب دوم دوباره كوه مهربان خواب ديد كه زلزله شده و همه‌ي‬

                                                     ‫پروانه‌ها در حال فرارند‪.‬‬
         ‫او مي‌خواست به آنها كمك كند‪ .‬اما خودش هم قدرتش را از دست‬
         ‫داده بود‪ .‬صداي كوبيدن طبل همچنان مي‌آمد‪ .‬صبح كه كوه خوابش‬
         ‫را براي پروانه‌ها تعريف كرد‪ ،‬باز هم پروانه‌ها‪ ،‬كوه را مسخره كردند‪.‬‬

‫‪3‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10