Page 6 - پروانه هاو خواب کوه
P. 6
شب سوم دوباره كوه خواب ديد .اي نبار كي پنب هزن را ديد
كه دارد مثل پنب ههاي كي پتو سنگ هاي او را
نرم ميكند .هر چه به او ميگفت نزن .پنبه زن
نميشنيد و كار خودش را ميكرد.
او ديگر كي كوه قوي و قدرتمند نبود ،بلكه مثل پش مهاي
رنگي ِن زده شده ،توي آسمان سرگردان بود.
كوه وقتي از خواب بيدار شد خيلي ترسيده بود .دايم صداي
طبل را ميشنيد .سرگرداني و دلهره پروانه را ميديد و دايم درد
ضربههاي پنبه زن را احساس ميكرد.
صبح پروانهها از اين كه كوه مهربان ،اينقدر ترسيده بود
ناراحت شدند و گفتند :شايد غذا زياد م يخوري به خاطر همين
خواب پريشون ميبيني.
كوه با ناراحتي گفت :اگه شما تعبير خواب من رو نميدونيد
بگيد نميدونيم ،ديگه چرا مسخره م يكنيد.
خواب من حتماً كي تعبيري داره كه من دارم سه شب پشت
سر هم اون رو ميبينم.
4