Page 9 - نهایی4
P. 9
قاب خاطرات
گاهنامه خبری مدیریت قیافــه ی مرت�بــی پلـه هـا بـالا اوردیـدش ؟ میگفتیـد مـن
درمان تامین اجتماعی داشــت .چارشــونه م�یومــدم .
استاناصفهان
�بــود و لباســهاش کمــی ارومتــر شــد و گفــت :مهــم
خاطره صفحه 9 نیســت . از وضعیــت خــوب
ازش خواســتم اجــازه بــده بــرای پای�یــن خاطــره ارســالی از مالیـش خبـر میداد
شــدم و چــار تــا از محتــاج تر�یــن هــا بــردن پســر بیمــارش بــا ویلچــر ، آقـای مجیـد رئوفـی .روبــروم ایســتاد و
را شناسـا�یی کردیـم .داروخونـه داروهـا را کمکــش کنــم .اول کفــت نــه ولــی بــا �پرســید کارمنــد بیمــه شــمایید ؟ قبــل
رایـگان میـداد و دوسـت مـن هـر مـاه اصـرار ق�بـول کـرد .وقتـی ویلچـر را تـوی از ای�نکــه جوا�بــی بــدم �پرونــده ی قرمــز
بـا داروخونـه حسـاب میکـرد ...تـا پایـان حیــاط رســوندیم ازم تشــکر کــرد .ا��نــگار ر��نـگ �پرتـو درمانـی را روی م�یـزم گذاشـت.
�پرســیدم :ببخشــید مریــض کیــه ؟ بــا
درمــان اون چــار نفــر ... دلخوریــش بــر طــرف شــده �بــود. اکــراه گفــت :تــوی حیاطــه .گفتــم مــا
بعــد از اون ،هــر روزی کــه مریضــش را وظیفـه داریـم مریـض را ببینیـم و �پرونده
میـاورد یـه سـری بـه مـن م�یـزد و خوش
را مهـر بزنیـم .بـدون ای�نکـه چ�یـزی بگـه وبشـی میکـرد .یـه روز �بهـم گفـت :مـن
رفـت .ولـی ا��نـگار کـه �بهـش برخـورد .ده فقــط هم�یــن یــه پســر را دارم و بــرای
دقیقــه ای گذشــت .بــا قدمهــای بلنــد ســامتیش حاضــرم همــه ی زندگیمــو
تـر و تنـد تـر جلـو اومـد و گفـت :اینـم بــدم ...وضعــم خوبــه و کارخونــه دارم
مریـض !��نـگاه کـردم یـه پسـر حـدود .... 20بــه تــو اعتمــاد دارم و میدونــم
ســال بــا هیــکل درشــت و ورزشــکار ی نیتــت خ�یــره .نمیخــوام بــا خ�یریــه هــا
کـه مـو و ابـرو هـم نداشـت روی ویلچـر کار کنــم امــا اگــه هــر کســی را �بهــم
دم راهــرو نشســته .خیلــی ســر�یع معرفــی کنــی حاضــرم کمکــش کنــم ....
دفترچــه را تطب�یــق دادم و مهــر زدم و از اون موقــع فرانشــ�یز همــه ی داروهــا
جـام بلنـد شـدم .در ح�یـن دادن �پرونـده 30در صــد �بــود �بهــش گفتــم مــن
،از اون مــرد عذرخواهــی کــردم و گفتــم چهـار تـا مریضـی کـه نمیتونـن فرانشـ�یز
:چــرا ��نگفتیــد مریضتــون قــادر بــه راه �پرداخـت کننـد را �بهتـون معرفـی میکنـم
رفتـن نیسـت ؟چـه جـوری بـا ویلچـر از .ق�بــول کــرد .بــا داروخونــه هماه�نــگ
خاطره ارسالی از یــک خاطــره مر�بــوط ضعیفــی از تــوش میــاد .نایلــون زبالــه را ومـددکار �بهزیسـتی اومـد دنبالـش .مـن
خانم لیلا سلیمانی :بــه حــدود ده ســال از روی اب میگ�یـرن داخـل اون یـک نـوزاد از مــددکار بــا ��نگرانــی راجــع بــه اینــده
یپشـه .مردمـی کـه کنـار دختـر سـیانوز شـده کـه در حـال خفگـی بچــه �پرســیدم کــه گفتنــد جــای ��نگرانــی
رودخونــه نزدیــک �پــل فلــزی نشســته �بـوده و نالـه میکـرده میبینـن110 .رو خبـر نیســت مــا بــرای بچــه ز�یــر شــش مــاه
�بــودن یــک لاپســتیک ســیاه بــزرگ رو در میکنــن و نــوزاد رو بــه بخــش مراقبــت خیلــی متقاضــی داریــم .خلاصــه �پــری
حـال ع�بـور از روی اب میبینـن هـای و�یـژه بیمارسـتان �بهشـتی منتقـل دریا�یــی بــه یــک خانــواده بــدون فرزنــد
کـه صـدای میکنـن چنـد روز بعـد حـال نـوزاد �بهتـر سـ�پرده شـد و مـن بـه یـاد قصـه حضـرت
میشــه و چــون هــم خیلــی زیبــا �بــود موســی افتــادم و ای�نکــه خــدا چطــور از
و هــم بــدون نــام و نشــان �بــود تــوی ا�یــن کــودک محافظــت کــرد و اون رو بــه
بیمارسـتان بـه �پـری دریا�یـی معـروف شـد محــل امــن و ارامــش رســوند.....
.بــراش بیمــه ســامت درســت کــردن