Page 30 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 30

‫رفیق خوشبخت ما 	‬                                ‫این بار حاج‌قاسم عکاس بود‬
                  ‫داشتیم از د ِر پـادگـان بـیـرون می‌رفتیم کـه دیـدیـم حاجی هم‬
                  ‫از د ِر ستاد آمده بیرون‪ .‬دوربین دستمان بود‪ .‬من بودم و شهید‬
                  ‫عر ‌بنژاد و شهید جواد زادخـوش‪ .‬جواد رفت سمت حا ‌جقاسم‪.‬‬
                  ‫حـاجـی مـی‌دانـسـت کـه جــواد شــوخ اســت‪ .‬تـا دیــد جــواد دارد‬
                  ‫به‌سمتش م ‌یآید‪ ،‬با لبخند از سر اینکه با جواد شوخی کرده باشد‪،‬‬
                  ‫گفت‪« :‬وقت ندارم با شما عکس بگیرم‪ ».‬جواد بی‌درنگ گفت‪:‬‬
                  ‫«حاج‌آقا ما نم ‌یخواستیم با شما عکس بگیریم‪ .‬م ‌یخواستیم شما‬
                  ‫از ما سه نفر عکس بگیرید‪ ».‬بعد بلافاصله دوربین را داد دست‬
                  ‫فرمانده لشکر‪ .‬حاج‌قاسم نم ‌یتوانست جلوی خند ‌هاش را بگیرد‬
                  ‫و در همان حال از ما عکس گرفت‪ .‬عکسی که هنوز به یادگار‬

                                             ‫مانده و عکاسش حاج‌قاسم بود‪.‬‬

                  ‫حسن منصوری‪ ،‬همرزم شهید‬

‫‪29‬‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35