Page 61 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 61
حسین پسر غلامحسین رفیق خوشبخت ما
نـزد من آمـد .اورکـت روی دوشـش بـود .یکی از مشخص ههای
جنگ ،اخـاص در هم هچیز بـود :اخـاص در بیان ،اخـاص در 60
عمل ،اخلاص در فکر .اورکتش روی دوشش بود و جوراب پایش
نبود .من نگاه کردم به او .شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم.
خندید .من ایـن خنده در ذهنم باق یمانده .گفت« :میدانم
چرا نگاه کردی .برای اینکه اورکت روی شان ههای من است و
جوراب پایم نیست ».گفت« :من داشتم نماز میخواندم با همین
حال ،گفتم شما کارم داری .آمدم جورابم را پایم کنم ،اورکتم را
تنم کنم ،به خودم گفتم :حسین ،پسر غلامحسین ،تو پیش خدا
اینطور رفتی ،پیش فلانی هم اینگونه م یروی».
شهید سردار سلیمانی