Page 29 - C903_0
P. 29
روزي خسروي به تماشاي صحرا بيرون رفت .باغباني پير
و سالخورده را ديد كه سرگرم کاشتن نهال درخت بود.
خسروگفت « :اي پيرمرد ،در موسم کهنسالي و فرتوتي،
کار ا ّيام جواني پيشه کرده اي .وقت آن است که دست از
اين ميل و آرزو برداري و درخت اعما ِل نيک در بهشت
بنشاني ،چه جاي اين حرص و هو ِس باطل است؟ درختي
که تو امروز نشاني ،ميوة آن کجا تواني خورد ؟ »
باغبان پير و پاکدل گفت «:ديگران نشاندند ،ما خورديم،
اکنون ما بنشانيم تا ديگران خورند».
بازنويسي از مرزبان نامه ،سعدال ّدین َوراوینی
29