Page 20 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 20
ویژ هنامهبررسی
اندیش ههایقرآنیمولانا
شماره 148
احتمــالاً ابــن عربــی بایــد بســیار تــاش کنــد تــا گنگره ویران کنید از منجنیق خانقــاه برگشــتند ابوســعید مشــغول ســماع شــد
مسـائلی چـون رنـج و شـر را توضیـح بدهـد ،ولـی تا رود فرق از میان این فریق ولـی قشـیری نم یتوانسـت سـماع کنـد از ابوسـعید
مولانـا م یگویـد اصـ ًا در ایـن بـاره بـا مـن حـرف پرســید چطــور ای نقــدر ســبک و راحــت ســماع
نزنیـد ،چـون اگـر کامتـان با او شـیرین شـده باشـد یعنــی نــه مولانــا بــر شــان ههای اب نعربــی م یکنــی؟ ابوســعید گفــت آن موقــع کــه مــن
اصـ ًا نم یفهمیـد رنـج چیسـت ،همـه چیـز بـرای شــلغم م یخــوردم تــو مشــغول تراشــیدن بــت
شـما شـیرین م یشـود و بـرای تبیینـش نـه نیـازی ایسـتاده و نـه اب نعربـی بـر شـانه او ،بلکـه
بــه الاهیــات داریــد نــه فلســفه و نــه هیــچ چیــز نفــس بــودی.
دیگــر .عل یرغــم اینکــه مولانــا دنبالــ هرو ســنائی و هــر دو بــر شــانه ســنت ایســتاد هاند.
عطـار اسـت ،تفاو تهـای زیـادی بـا او دارد .سـنائی بلــه ،چــون ایــن دو متعلــق بــه یــک ســن تاند. مح یالدیــن عربــی را پــدر عرفــان
اشــعار زیــادی در موضوعــات سیاســی و اجتماعــی مولانـا در جوانـی دمشـق بـوده و احتمـالاً اب نعربـی
دارد؛ زهدیـات سـنائی متضمـن نقدهـای اجتماعـی را زیـارت کـرده باشـد .زمانـی کـه مولانـا در قونیـه اســام یم یدانند ،ولــی گمــان م یکنــم
تنــدی اســت ،ولــی مولانــا اصــا و ابــدا بــه ایــن بــود ،شــاگرد اصلــی ابــن عربــی -صدرالدیــن
قونــوی -هــم در قونیــه بــود و ایــن دو بــا هــم اگــر روزی از دانشــگاه تهــران تــا میــدان
قســم مســائل نم یپــردازد. تعاملاتــی داشــتند ،امــا نکتــه حائــز اهمیــت ایــن
اســت کــه ســبک عرفــان مولــوی بــا ابــن عربــی انقـاب از مـردم و دانشـجویان بخواهیـم یک
مولانـا تـا سـا لها فقیـه و متکلـم و مفتـی
متفــاوت اســت. عـارف مسـلمان را نـام ببرنـد ،عـده زیـادی
بـود -مولـوی بـود -امـا بعـد از ملاقـات بـا تفـاوت اصلـی در ایـن اسـت کـه ابـن عربـی رابطـه
جهــان و خداونــد را کتگورایــز م یکنــد ،یــک حتــی اســم مح یالدیــن را نشــنید هاند ،امــا
شـمس ،تبدیـل بـه مولانایـی شـد کـه امروز نظــام فلسـفی درســت م یکنــد کــه نشــان بدهــد
جایــگاه انســان کجاســت ،جایــگاه خــدا کجاســت، قطعــ ًا مولانــا را م یشناســند .چــه تفاوتــی
م یشناسـیم؛ امـروز همـگان او را بـه عنـوان نسـبت خـدا بـا عالـم چیسـت ،وسـائط چیسـتند
و ...امـا مولانـا بـا اینهـا کاری نـدارد .مولانـا یکسـره بیــن عرفــان مولــوی و مح یالدیــن اســت
یــک عــارف م یشناســند نــه فقیــه .ایــن از دلدادگــی ســخن م یگویــد از محبــوب ســخن
م یگویــد ،ســر در آســمان دارد و بــه چشــمان کــه یکــی بــه تــوده مــردم راه م ییابــد.
تغییــر بــه یکبــاره رخ داد؟ یعنــی ممکــن خداونــد ز ل زده اســت .در واقــع ابــن عربــی برخـی از بـزرگان معاصـر مـا پرهیـز دارنـد از اینکـه
گرای شهــای فلســف یتری دارد .مولانــا یکســره بیـن مولانـا و ابـن عربـی نسـبتی برقـرار کننـد و در
اســت فقیهــی ی کشــبه عــارف شــود؟ از معشــوق ســخن م یگویــد و کام شــیرینی دارد، واقـع مولانـا را متعلـق بـه سـنت عرفانـی خراسـان
مولانـا فقیـه نبـود ،پیـش از دیـدار بـا شـمس هـم شـعر مولانـا شـعر وصـل اسـت و شـعر کسـی مثـل م یداننـد و او را کامـ ًا متفـاوت از ابـن عربـی تلقـی
صوفـی بـود .در رسـاله سپهسـالار حکایـت شـده که حافـظ شـعر جدایـی اسـت .حافـظ و سـعدی بـه م یکننــد .بــه بــاور آنهــا مطالعــه مولانــا بــا تکیــه
وقتـی برها نالدیـن ترمـذی قصـد داشـت از قونیـه بـر ابـن عربـی -چنانکـه قدمـا چنیـن م یکردنـد-
خـارج بشـود ،اسـب رم کـرد ،او بـه افتـاد و پایـش زیبارویــان زمینــی نظــر دارنــد: یعنـی تفسـیر اصطلاحـات مثنـوی بـا تکیـه بـر ابن
شکسـت ،امـا بـا ایـن حـال اصـرار داشـت کـه نماند تو که گفت های تأمل نکنم جمال خوبان عربـی ،کار خطایـی اسـت .ایـن سـخن قابـل تأمـل
و بـرود .مولانـا بـه او گفـت چـرا بـه رفتـن اصـرار بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی اسـت! امـا مـن م یخواهـم نکتـ های را بگویـم کـه به
داری .پاسـخ داد شـیری عـزم ایـن بادیـه کـرده ،او ســعدی ایــن زیبایــی را جلــوهای از جمــال برتــر نظـر م یرسـد بتوانـد ایـن اختـاف را رفـع کنـد؛ نه
شـیر و مـن شـیر ،دو شـیر در یـک بادیـه نگنجـد. م یدانــد ،امــا مولانــا ای نطــور نیســت و مســتقیم ابـن عربـی بـه یکبـاره از آسـمان بـه زمیـن آمـده و
اینجـا بشـارت آمـدن شـمس را بـه مولانـا م یدهـد. بــه خورشــید نــگاه م یکنــد و م یگویــد: نـه مولانـا ،هـر دو متعلـق بـه یـک سـنت هسـتند.
مولانـا کامـ ًا بـه سـنت صوفیانـه و عرفانـی متعلـق اگــر بــه ایــن نکتــه دقــت کنیــم نــه شــباه تها
بـوده اسـت ،امـا شـمس چیـزی افـزون بـه مولانـا من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو مــا را فریــب م یدهنــد و نــه تفاو تهــا .در اشــعار
هدیــه م یدهــد کــه «ب یخویشــتنی» اســت. پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو مولانـا شـباه تهای بسـیاری بـا کلمـات ابـن عربـی
شــمس بــه مولانــا م یگویــد تــو خــود حجــاب وجـود دارد تـا جایـی کـه وقتـی بعضـی ابیـات را
خـودی! غـزل معـروف مولانـا کـه حکایـت مواجهـه سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو م یخوانیــد گمــان م یکنیــد کــه ترجمــه ســخن
او بـا شـمس اسـت ،کاملتریـن کلمـات بـرای فهـم ور از این ب یخبری رنج مبر هیچ مگو
ابـن عربـی اسـت!
رابطــه ایــن دو شــخصیت اســت. اَص ِل َغیر تها بِدانید از اِله
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم آ ِن َخلْقا ْن َفر ِع َح ْق ب یاِ ْش ِتباه
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم اصــل غیر تهــا از آن خداســت و هرچــه در خلــق
اسـت ،تجلـی آن غیـرت اسـت یـا ایـن بیـت کـه
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم میگویــد:
او چو جان است جهان چون کالبد
گفت که دیوانه ن های لایق این خانه ن های کالبد از جان پذیرد نیک و بد
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم خداونـد جـان اسـت و عالـم کالبـد اوسـت .دقیقـاً
همیـن اندیشـه را در کلمـات ابـن عربـی در کتـاب
گفت که سرمست ن های رو که از این دست ن های فصو صالحکــم هــم م یبینیــد کــه م یگویــد او بــه
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم منزلـه روح مدبـر بـدن اسـت؛ یعنـی نسـبت خـدا و
عالـم مثـل نسـبت روح و تـن اسـت .حـرف مولانـا و
گفت که تو کشته ن های در طرب آغشته ن های اب نعربـی خیلـی شـبیه هـم اسـت .جـای دیگـری
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
در مثنــوی م یگویــد:
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی گنگره ویران کنید از منجنیق
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم تا که برخیزد تفاوت زین فریق
مولانـا م یگویـد تعـدد و تکثـری کـه در ایـن عالـم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی م یبینیـد ناشـی از ایـن اسـت کـه واسـط ههایی آن
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
نـور واحـد را شکسـت هاند.
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری چون به صورت آمد آن نور سره
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم شد عدد چون سای ههای کنگره
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش ب یپر و پرکنده شدم
خرداد 54 1402