Page 3 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 3
ویژ هنامهبررسی
اندیش ههایقرآنیمولانا
شماره 148
وجــود نــدارد. او چه چیزی را بشـنود؟ بشــنویم از مولانــا کــه ســخنش همیــن
بــه همیــن ســبب ،مــن م یخواهــم ادعــا کنــم کــه آنچـه مـن از ایـن آغـاز مولانـا م یفهمـم ایـن اسـت کـه اســت :بشــنو!
در«مثنـوی» کلمـه «بشـنو» معـادل «بسـم الله الرحمـن مولانــا شــنیدن را قبــل از گفتــن م یدانــد .بــرای اینکــه
مقصـودم را درسـت توضیـح بدهم ،اجـازه بدهید این سـؤال بشنو این نی چون شکایت م یکند
الرحیــم» اســت بــا عمقــی خــاص. را از شـما بپرسـم :انسـان اول م یگویـد بعـد م یشـنود یـا وز جدای یها حکایت م یکند
ایـن اولیـن بیـت «مثنـوی» معنوی اسـت که
در ایــن صــورت م یتوانیــم بگوییــم بشــنو، اول م یشــنود بعــد ســخن م یگویــد؟ جــواب بدهیــد! مولانـا سـخن عال مگیـر کتـاب جاودانـ هاش را
یعنـی آغـاز شـو! امـا چـون شـنیدن فعلـی بـا آن آغـاز کرده اسـت .در بحـث از «مثنوی»
اســت کــه متعلــق م یخواهــد ،بــه «نــی» انسان معمولاً اول م یشنود ،بعد سخن م یگوید.
اشــارت م یکنــد و م یگویــد :بشــنو ،ایــن انسـان اگـر هیـچ چیـزی نشـنود ،آیا سـخن م یگویـد؟ اگر نم یتـوان از مولانـا سـخن نگفت.
مـا چیـزی نشـنویم ،حرفـی برای گفتـن خواهیم داشـت؟ قطعـاً روح سـخن مولانـا در «مثنـوی» همـان اسـت کـه
نــی چــون شــکایت م یکنــد. در«ن ینامـه» متمرکـز اسـت و سـخن بیـش از «ن ینامـه»
عـدهای از کاتبـان و استنسـا خکنندگان «مثنـوی» بیـت نخیر! نیسـت ،هرچنـد کـه بـه قـول شـما حـق آن بـه درسـتی
اول را بــه صــورت «بشــنو از نــی» ضبــط کردهانــد و انســان بایــد ا ّول بشــنود و بعــد از شــنیدن اســت کــه ادا نشــده و شــارحان از آن عبــور کردهانــد .اگــر چنیــن
عـدهای دیگـر «بشـنو ایـن نـی» بـه نظـر مـن ،هـر دو حــرف م یزنــد و م یتوانــد حــرف بزنــد .ایــن در مــورد باشـد کـه چنیـن اسـت بایـد گفـت کـه اشـتباه بزرگـی
ضبـط درسـت اسـت و هیـچ کـدام مانعـی نـدارد و شـاید انسـان درسـت اسـت ،امـا خداونـد اول م یگویـد ،بـدون روی داده اســت و خســارت بزرگــی اســت کــه بــدون
اینکـه نیـاز بـه شـنیدن داشـته باشـد .بـه همیـن سـبب امعــان نظــر بــه «ن ینامــه» ،اشــخاص بخواهنــد بــه روح
«ایـن نـی» بهتـر باشـد. مـا معتقدیـم اگـر انسـانی در جایـی مثـل غـار بـه دنیـا
بیایــد و بــزرگ شــود و هیــچ چیــزی نشــنود ،چیــزی «مثنـوی» دسـت پیـدا کننـد.
بــه طــور کلــی ،در نســخ ههای قدیمــی نخواهـد گفـت و حرفـی بـرای گفتـن نخواهـد داشـت. بـدون شـک پیـام اصلی«مثنـوی معنـوی» همـان اسـت
«مثنــوی» هرچــه عق بتــر برم یگردیــم، کــه در«ن ینامــه» ذکــر شــده و دفترهــای شــ شگانه
ظاهـراًایـن موضـوع در مـوارد مختلفـی اثبات مثنـوی ،شـرحی اسـت کـه مولانـا خـودش بـر «مثنـوی»
ضبــط شــأن «ایــن نــی» اســت. شـده اسـت و وجـود اشـخاصی در جاهـای نوشــته اســت و انصــاف بایــد داد کــه بهتریــن شــرح
هما نطــور کــه گفتــم «ایــن نــی» بهتــر و درســ تتر گوناگـون بـرای مـا گـزارش شـده اسـت کـه ممکــن بــر «ن ینامــه» همــان اســت کــه مولانــا گفتــه
بـه نظـر م یرسـد ،چـون کلمـه «ایـن» هما نطـور کـه اشـخاص دور از جریان «بشـنو» یا «شـنیدن»، و نوشــته اســت .تصــور نم یکنــم کــه بــدون ملاحظــه
م یدانیــد ،بــرای اشــاره نزدیــک مــورد اســتفاده قــرار فاقـد قـوه تکلـم و حتـی فاقـد قـوه تعقـل «ن ینامــه» و بــدون در نظــر گرفتــن آن بــه عنــوان روح
م یگیــرد« .ایــن» حــرف اشــاره نزدیــک اســت و «از»، بود هانـد! جالـب اسـت کـه خداونـد در قـرآن کلــی و متــن اصلــی بتــوان درک ،دریافــت و برداشــت
در خطبـات متعـددی خطـاب بـه پیامبـر(ص)
کــه معــادل « ِمــن» عربــی اســت ،بــرای ابتداســت. درســتی از «مثنــوی» داشــت.
م یگویـد :قـل ،یعنـی بگـو.
درســت اســت .در متــون ابتدایــی زبــان درســت اســت .خداونــد م یگویــد ،چــون لازم نبــود اگــر ایــن موضــوع بــه عنــوان پی شفــرض
عربــی از نــوع «عوامــل» جرجانــی و بشــنود .نطــق بــه عنــوان صفــت بــرای خداونــد ذاتــی مــا دربــاره «مثنــوی» مســلم باشــد ،مــا
«صمدیـه» شـیخ بهایـی بـه اختصـار گفتـه اسـت نـه اکتسـابی .خداونـد اراده م یکنـد و همـه چیـز م یتوانیــم ســخنمان را آغــاز کنیــم و وارد
محقـق م یشـود ،هما نگونـه کـه در قـرآن آمـده اسـت: تفسـیر ایـن ابیـات شـامخ و متعالـی شـویم
م یشــودِ :مــن ،هــو للابتــدا. «اذا اراد شــیئاً ان یقــول لــه کــن ،فیکــون»؛ م یگویــد کــه بــا «بشــنو» آغــاز م یشــود .بــدون
بلــه« ،از» بــرای ابتــدا و شــروع اســت ،امــا مولانــا بـاش پـس م یشـود؛ در حالـی کـه انسـان چنیـن نیسـت. خطبــه و تحمیــد؛ یعنــی بــدون بــر زبــان
با«بشـنو» ابتـدا کـرده و نیـازی بـه ابتـدای دوم نیسـت. آوردن نــام خداونــد و صلــوات بــر پیامبــر
پـس ترجیـح بـا «ایـن» اسـت کـه حـرف اشـاره اسـت و انسـان اول بایـد بشـنود و خداونـد همیشـه اسـام(ص) کـه از گذشـته تـا امـروز ،سـنت
اشـاره بـه نزدیـک .اشـاره م یکنـد بـه «نـی» کـه نزدیـک بایـد بگویـد .بـه عبـارت دیگر شـأن انسـان آغـاز هـر سـخنی و هـر کتابـی بـوده اسـت.
پرسـش ایـن اسـت کـه مولانـا چـرا سـخن
اسـت یـا در دسـتش اسـت. شـنیدن اسـت و شـأن خداونـد گفتـن. را بـا نـام و یـاد خداونـد و خطبـه و تحمیـد
بــه ایــن حــرف شــما ،اضافــه م یکنــم کــه :اول ّیــت شــروع نکــرده و ب یهیــچ ســخنی ،بــه
گویـا فرضـش ایـن اسـت کـه همـه مـردم خداونـد در بـودن او و گفتـن اوسـت و اولیـت انسـان در ســراغ اصــل مطلــب رفتــه و گفتــه اســت:
آن «نــی» را م یشناســند یــا م یبیننــد
یــا م یتواننــد ببیننــد .اوج و عظمــت ایــن شــنیدن او. بشنو این نی چون شکایت م یکند
حـرف زمانـی آشـکار م یشـود کـه بدانیـم وز جدای یها حکایت م یکند
برخــاف تصــورات 800ســاله شــارحان پـس مولانـا درسـت شـروع کـرده اسـت و پرسشـی کـه مطـرح کردیـد ،یـک سـؤال مهـم اسـت کـه
«مثنــوی» ،مــراد از «ایــن نــی» شــخص «بشــنو» گفتــن او بهتریــن و دقی قتریــن نم یتــوان از کنــار آن بــه ســادگی عبــور کــرد ،هرچنــد
مولاناسـت و بـس! بـه تصریـح متـن ،مطلقـ ًا بســیاری از مثنو یخوانــان و مثنو یدانــان آن را نادیــده
جایـی بـرای تفسـیرها و تأوی لهایـی از نـوع شــروع ممکــن اســت. گرفت هانـد و معتـرض آن نشـدهاند .مولانـا سـخن خـودش
«انسـان کامـل» و امثـال آن در معنـا کـردن همی نطــور اســت ،بــا ایــن توضیــح کــه اگــر انســانی را بـا «بشـنو» شـروع کـرده اسـت ،نـه «بسـم الله الرحمـن
نشـنود و گـوش فراندهـد ،اساسـاً انسـان نیسـت .بـه بـاور الرحیـم» اجـازه بدهیـد بـه صراحـت بـه شـما بگویـم کـه
ایــن بیــت وجــود نــدارد. مــن کــه -شــما بارهــا از مــن شــنیدهاید و بعــد از ایــن در اینجـا «بشـنو» همـان «بسـم الله» اسـت و مولانـا چون
مـن اجـازه م یخواهـم قبـل از اینکـه بـه مـراد مولانـا از هـم خواهیـد شـنید -انسـانی کـه نشـنود و گوشـی بـرای
«نـی» بپردازیـم ،کمـ ی روی کلمـه «ایـن» درنـگ کنیـم، شـنیدن نداشـته باشـد ،جمـادی بیـش نیسـت و حداکثـر م یخواسـت بگویـد «بسـم الله» ،گفتـه اسـت :بشـنو!
چـون بـه نظـر مـن مطلـب مهمـیدر ایـن موضـوع نهفته حیاتــی کــه م یتــوان بــرای او در نظــر گرفــت ،حیــات
اســت .از شــما ســؤال م یکنــم اشــاره چیســت و چــه در واقـع «مثنـوی» بدون «بسـم الله» شـروع
فرقـی بـا گفتـن دارد؟ مـا یـک وقـت اشـاره م یکنیـم بـه نباتـی و حیوانـی اسـت. نشـده اسـت ،اما با بسـم اللهی متفاوت شروع
چیـزی و گاهـی هـم م یگوییـم و بـر زبـان م یآوریـم .مـا شـده اسـت .در این صورت باید روی «بشـنو»
گاهـی بـرای گفتـن چیـزی و نشـان دادن چیـزی از ادات بـا ایـن حسـاب ،انسـان بـا شـنیدن آغـاز تمرکـز کرد و دید کـه مراد مولانـا از این کلمه
«اشـاره» اسـتفاده م یکنیـم ،بـدون اینکـه چیـزی بگوییم. م یشــود و تــا قبــل از شــنیدن ،انســانی چیسـت و م یخواهد شـنونده یا خوانند شـعر
مثــ ًا الان کــه مــا اینجــا نشســت هایم و حــرف م یزنیــم،
مـن اشـاره م یکنـم بـه درخـت مقابـل و م یگویـم :آنجـا
37خرداد 1402