Page 7 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 7
ویژ هنامهبررسی اسـت .دو بیـت اول منسـوب بـه مولاناسـت، وجــود از نیســتان ازل و ابــد هــم کــم شــده اســت کــه
ولـی در آثـار او یافـت نشـده و بیـت سـوم علامتـی اسـت از مشـکلات گفتـه و ناگفتـه ایـن روزگار
اندیش ههایقرآنیمولانا
هــم از غزلیــات حافــظ شــیرازی اســت. پرحــرف و حدیــث.
شماره 148 مهمـــت نیســـت ایـــن شـــعرها از چـــه کســـی اســـت و
حافــظ ســروده اســت یــا مولانــا! مهــم محتــوای ایــن حــالا اجــازه بدهیــد بپردازیــم بــه مصــداق
روایت شعرهاســت کــه الهــی بــودن نســبت انســان را روایــت نــی و اینکــه «ایــن نــی» چیســت یــا
م یکنـــد و اینکـــه انســـان از آســـمان بـــه زمیـــن آمـــده
شاعری در میان شاعران و در خاکـــدان طبیعـــت گرفتـــار شـــده اســـت .حـــالا کیســت؟
بـــرای اینکـــه بعدهـــا خواننـــدگان ایـــن کتـــاب فکـــر «ایـن نـی» نشـان م یدهـد کـه مولانـا «نـی» را نزدیـک
سـالها طبـع خـود را م یآزمـود و م یپـرورد، نکننـــد کـــه مـــن صوفـــی هســـتم ،م یخواهـــم از کلام م یبینــد و بــه همیــن دلیــل ،مــن تکــرار م یکنــم
ب یآنکـه شـعرش را بـر کسـی بخواند یـا آنها خداونـــد شـــاهد بیـــاورم .قـــرآن م یفرمایـــد« :انـــالله و نســخ ههایی کــه «از نــی» ضبــط کردهانــد ،نادرســت و
درسـت ثبـت و ضبـط کنـد .امـروز از مولوی انـــا الیـــه راجعـــون ».مـــا از حقیـــم و بـــه ســـوی حـــق ناصوابنـد« .نـی» بـرای مولانـا نزدیک اسـت ،چون احسـاس
در کنـار سـنائی ،عطـار نیشـابوری و حافـظ، بازم یگردیـــم .ســـرانجام مـــا بازگشـــت بـــه حـــق اســـت. فـراق اولیـن احسـاس اوسـت .بـرای مـردی همچـون مولانا،
بـه عنـوان یکـی از ارکان ادب عارفانـه یـاد مـــا بـــه اصـــل خودمـــان بازخواهیـــم گشـــت .از همیـــن
مـی شـود .و ایـن درسـت اسـت کـه ادبیـات جـــا شـــما م یتوانیـــد ملاحظـــه کنیـــد کـــه نـــوای نـــی اولیـن احسـاس حـس جدایـی و فـراق اسـت.
عارفانـه ایـران ،نقطـه اوج خود را در سـیمای مولانــا تــا چــه حــد بــا نــوای قــرآن کریــم هماهنــگ
معنـوی مولانـا و مثنـوی او نشـان مـی دهد. چ هبســا بتــوان از عمومیــت ایــن حــس
زری نکـوب از تاثیرپذیـری مولانـا از متن ّبـی اســـت. ســخن گفــت و ایــن ســؤال را مطــرح کــرد
سـخن مـی گوید و ایـن که وی قطعـاً با افکار کــه چــرا اولیــن احســاس احســاس فــراق
و اندیشـ ههای شـاعران پیش از خود آشـنایی بــرای اثبــات ایــن موضــوع م یتــوان بــه
هنـری ادبـی داشـته اسـت .در همین راسـتا، آیــات دیگــر قــرآن هــم اشــاره کــرد ،از اســت؟
زری نکـوب از آشـنایی احتمالـی مولانای بلخ جملــه و الــی الله المصیــر یــا آیاتــی کــه سـؤال سـهمناکی را مطـرح کردیـد .ببینیـد انسـان آغـار
بـا شـاهنامه بلنـد ارج فردوسـی و انـوری و پایــان و بازگشــت امــور را بــه ســوی خــدا و انجــام دارد .بــه طــور کلــی ،هیــچ موجــودی ب یآغــاز
نظامـی گنجـوی و خاقانـی مـوارد و نظایـری و ب یانجــام نیســت ،از جملــه انســان .آیــا موجــود
نقـل م یکنـد کـه قابل تامـل و تعمق اسـت. م یداننــد« :و الیــه ترجــع الامــور». آگاه بــه «آغــاز» و«انجــام» خــودش م یاندیشــد یــا
امـا چیـزی کـه اصـولاً جـای تردیـدی در آن همـه چیـز بـه خداونـد برم یگـردد بـدون اسـتثنا ایـن نم یاندیشـد؟ حداقـل انسـان چنیـن اسـت کـه بـه آغـاز
نیسـت ،حضور جدی عطار و سـنایی در متن نــ ّص قــرآن کریــم اســت .مــن از ایــن موضــوع تعبیــر و انجـام خـودش م یاندیشـد .سـؤال ایـن اسـت کـه آیـا
افـکار و انگارههـای حضـرت مولاناسـت ،کـه م یکنـم بـه «نـی قـرآن کریـم» کـه نـوای عجیبـی دارد. اندیشـیدن بـه آغـاز اول اسـت یـا اندیشـیدن بـه انجـام؟
نـوای عارفان هشـان از لابالی سـخنان افـت قــرآن نــی الهــی اســت و مولانــا از نــی وجــود خــودش
و خیزمنـد مولـوی بـه گـوش م یرسـد .نفوذ مفهـوم همیـن «نـی» را م یشـنود و م یگویـد :اگـر بـه هــر دو اندیشــه اصــل و مهــم اســت ،ولــی
سـنایی و عطـار در مثنـوی ،البتـه از نفـوذ نـی وجـود مـن گـوش دهیـد ،شـکایتی را خواهید شـنید اندیشــه آغــاز ذهــن را بیشــتر درگیــر
گوینـدگان دیگـر بیشـتر اسـت .بـه اعتقـاد م یکنــد ،چــون مــا بــه آغــاز نزدی کتریــم
محققانـی چنـد ،کسـانی کـه طبـق برخـی کــه از جدای یهــا حکایــت م یکنــد.
قرایـن تاریخـی ،بـر ارتبـاط مولانـا و عطـار و از انجــام دورتــر.
تاکیـد کردهاند ،خواسـت هاند مثنـوی را تکمله حکایـت حکایـت جدایـی اسـت و «مثنـوی» بلـه ،هـر دو مهمنـد و هـم آغـاز و هـم انجـام مهمتریـن
و دنبالـه کاری نشـان دهنـد کـه از سـنایی و بـا تمـام دفترهـای خـودش ،روایـت همیـن بخـش اندیشـه انسـان را تشـکیل م یدهنـد ،ولـی سـؤال
عطـار آغـاز گردیـده اسـت و بدیـن وسـیله، مـن ایـن اسـت کـه بیـن ایـن دو اندیشـه کـدام اصالـت
آنچـه را کـه مولانـا در زمینه مقـالات و افکار حکایـت پرغصـه و انـدوه اسـت.
صوفیانـه یـا طرز بیـان آنها به عطار و سـنایی همی نطـور اسـت و ایـن فضـا بـر تمـام «مثنـوی» حاکـم دارد و اصالــت کدا میــک بیشــتر اســت؟
مدیـون اسـ ت ،نماینـد .بـه هـر حـال ،عموماً اســت و تمــام «مثنــوی» شــرح و تفســیر همیــن یــک
عقیـده بـر ایـن اسـت کـه مولـوی از عطـار بیـت اسـت .تمـام حـرف مولانـا حکایـت جدای یهاسـت به نظر م یرسد آغاز.
تاثیـر پذیرفتـه و بـر حافـظ نیـز تاثیـر نهاده و ایـن حکایـت طولانـی و شـامل سـفری طولانـی اسـت درسـت اسـت ،چـون اگـر آغـاز نباشـد ،انجـام نیسـت .مـا
اسـت ،چـرا کـه :بـاور نم یتـوان کـرد حافـظ دربـاره زندگـی انسـان و حیـات و سرگذشـت انسـان در انجـام بـدون آغـاز نداریـم .پـس بایـد بـه آغـاز فکـر کـرد.
گوهـر تراش و سخ نشـناس و معنـادان ،لفظاً عالـم و تاریـخ .ایـن حکایـت طبیعتـاً حز نانگیـز اسـت، البتـه منظـورم از «بایـد» بایـد دسـتوری نیسـت .منظـورم
و معنـاً از دریـای عظیـم عشـق و حماسـه و امــا ایــن حــزن بــا طبــع آدمــیمطابــق اســت و حــزن ایـن اسـت کـه ناچـار و ناگزیـر ،انسـان سـالم مس خنشـده
عرفـان آثـار مولانا بهره نجسـته باشـد .وقتی بــه آغــاز م یاندیشــد .اندیشــیدن بــه آغــاز مهــم اســت
کـه به مشـابهت دنیـای این دو بـزرگ اذعان زایـدی نیسـت. و نم یتــوان بــه آن نیندیشــید .نــی وجــود بــه آغــاز
کنیـم ،حـدس آن تائیـد م یشـود و وقتـی به خـودش م یاندیشـد و سـرانجام بایـد بپذیریـم کـه ایـن
دیـوان آنـان مراجعه کنیـم ،ثبـوت آن اثبات البتــه حــزن مخالفانــی سرســخت دارد. نـی« ،خـود» مـا هسـتیم .توجـه م یکنیـد؟ «ایـن نـی»
م یگـردد .طبـق قول مشـهور :قدرت شـعری بســیاری ،حــزن را غیــر قابــل قبــول خــود مولاناســت .مولانــا بــه خــودش اشــاره م یکنــد و
مولـوی بر عرفانی سـرایی بود که سـبب شـد م یداننــد و در برابــر آن تســلیم نم یشــوند. خـودش نـوای بازگشـت بـه اصـل را سـر م یدهـد .او از
حافظ سـب ِک موجـو ِد خویش را برگیـرد ،زیرا عـد های رسـالت وجـودی خودشـان را مبارزه
او آگاهـی پیـدا م یکند غزل تکلیفش روشـن بـا حـزن و حاکـم کـردن شـادی م یداننـد. فـراق نالـه م یکنـد و حرفـش ایـن اسـت:
اسـت :اگـر عاشـقانه اسـت سـعدی بـه اوج حقیقـت ایـن اسـت کـه مـن از حـزن عمیـق ،بیـش از روزها فکر من این است و همه شب سخنم
بـرده و اگـر عارفانـه ،مولانا .پس اگـر تدبیری شـادی سـطحی لـذت م یبـرم .شـادی در اصـل سـطحی
نیندیشـد ،سـر خواجـه شـم سالدین ب یکلاه نیســت ،ولــی ایــن شــاد یها غالبــاً ســطحی و زودگــذر که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟
خواهـد ماند! اسـت.
شـادی سـطحی از نظـر مـن ،پایـداری نـدارد و م یخـزد و به کجا م یروم آخر ،ننمایی وطنم؟
مثنوی :معنای مولوی 1384 مـ یرود ،در حالـی کـه حـزن عمیق پایدار اسـت و از شـما من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
چـه پنهـان کـه مـن بـا حـزن عمیـق سـرحال م یشـوم.
41خرداد 1402 آدم آورد در این دیر خرا بآبادم
همــه ابیاتــی کــه خواندیــد از دو شــاعر