Page 5 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 5
ویژ هنامهبررسی همی نطــور اســت .موجــودی کــه نخواهــد بــه اصــل شــکایتش از جدای یهاســت و جدای یهــا را
خــودش برگــردد ،ناقــص و ب یاهمیــت اســت .هــر حکایــت م یکنــد؟
اندیش ههایقرآنیمولانا موجــودی خواهــان بازگشــت بــه اصــل اســت ،درســت
مثــل کســی کــه بخواهــد بــه آغــوش و دامــان مــادر از توضیحــات بعــدی مولانــا معلــوم م یشــود کــه مــراد
شماره 148 برگــردد .کــدام موجــود را م یتــوان یافــت کــه نخواهــد از «نــی» ،ن یهــای چوبــی و فلــزی نیســت .م یدانیــم
بـه سـوی مـادرش برگـردد؟ هیـچ انسـانی جـز اشـقیای کـه امـروزه ،ن یهـا از فلـز سـاخته م یشـود .در گذشـته
یادداشت تاریــخ را نم یتــوان یافــت کــه علاق همنــدان دامــان «نــ ی» فلــزی وجــود نداشــت و ن یهــا عمدتــاً چوبــی
مـادرش نباشـد و نخواهـد کـه بـه آغـوش پرمهـر مـادر بودنــد .محتــوای چــوب را خالــی م یکردنــد و در آن
سما ع سـورا خهایی ایجـاد م یکردنـد کـه روی حسـاب و قاعـده
برگــردد .مــادر هــم ســمبلیک اســت. بــود و جــای هریــک از روزن ههایــش هــم مشــخص بــود
کسـی کـه رقـص را هرزهدرایـی م یدانـد فکر چ هبسـا بتـوان از تعبیـر «مـادر مادرهـا» کمـک گرفـت. و دقــت م یکردنــد کــه ن یلبــک کجــا باشــد و انــدازه
م یکنـد کـه رقـص مولانـا هـم هرزهدرایـی صدآفریـن بر شـما کـه به عمق مطالب انگشـت گذاشـتید. هریـک از سـورا خها بـا دیگـری فـرق داشـت .بـه همیـن
اسـت .ایـن دیگـر بیش از ایـن هـم نم یتواند اگـر موضـوع را در حـد بازگشـت بـه دامـان مـادر تفسـیر دلیـل ،هـر کسـی نم یتوانسـت «نـی» بزنـد و بـدون کار
بفهمـد بیچـاره خـب چـکار بکند ،ایـن مرتبۀ کنیـم ،معلـوم اسـت که بازگشـت به مـادر مادرهـا اصی لتر و تمریــن زیــاد ،کســی نم یتوانســت صدایــی از «نــی»
فهمـش همین اسـت .او خودش همین اسـت درآورد .شــکایت نــی کــه در ســخن مولانــا ســمبلیک
فکـر م یکنـد کـه هـر کسـی کـه از رقـص خواهـد بـود کـه عبـارت اسـت از :اصـل اصـل اصل.
صحبـت کـرد هم در همین حد رقص اوسـت. اسـت ،جدایـ یاش اسـت از نیسـتان وجـود.
امـا مـن قبـل از اینکـه وارد بیـان و توضیـح ایـن عبـارت شـما یـادآور مقدمـه پرشـور و
ایـن مطلـب بشـوم یـک حکایتـی نقـل کنم هیجـان مولـوی بـر «مثنـوی» اسـت کـه از در واقـع ،شـکایت نـی ایـن اسـت کـه مـن
کـه البتـه ایـن واقعیـت اسـت .سـعدالدین کتابـش با عنـوان «اصـل اصل اصل دیـن» یاد چـرا در نیسـتان نیسـتم؟
حمویـه کـه از یکـی از عرفـای بـزرگ اسـت م یکنـد و بـا همیـن عبـارت ،عـد های را علیه
خیلـی عـارف بزرگـی اسـت در یـک جلسـه نظـام فکری خـودش شـورانده و تحریک کرده بلـه ،بـه عبـارت دیگـر ،موضـوع شـکایت دور شـدن از اصل
نشسـته بـود کـه عرفـا بودنـد اما این جلسـه اسـت .بـه طـور کلـی ،نـوای نـی شـکایت گونـه اسـت .بـه
سـماع بـود ،شـعری خوانـده شـد و حالـی اسـت کـه محـل بحـث آن اینجا نیسـت. همیـن دلیـل سـرورانگیز نیسـت ،چـون لحـن شـکایت بـر
دسـت داد بـه عرفـا و عرفا به رقـص درآمدند، حـق بـه جانـب شماسـت .حـرف مـا ایـن اسـت کـه هـر زبـان دارد ،غالبـاً حز نانگیـز اسـت .علتـش ایـن اسـت کـه
بـه حرکـت درآمدنـد و سـعدالدین حمویـه موجـودی م یخواهـد بـه مـادر خویـش بازگـردد .ایـن در بیـان فـراق م یکنـد .بـه نظـر شـما بیـان فـراق م یتوانـد
همچـون آرام نشسـته بود در بحـر تفکر هیچ فرضـی اسـت کـه موجـود احسـاس کنـد ،از مـادرش کـه
تـکان نم یخـورد .یـک کسـی از آنهـا کـه در اصـل اوسـت ،جـدا افتـاده اسـت ،مگـر اینکـه وجـودی سـرورانگیز باشـد یـا بایـد حز نانگیـز باشـد؟
حـال رقـص بـود گفـت کـه مولانـا جلسـه
سـماع و رقـص اسـت تـو را سـاکت م یبینم. نــادان و ب یشــعور باشــد. اگــر بیــان واقعــی فــراق واقعــی باشــد،
َتفر ُسورمــم ُّمعرـ َودمیابَّلدریدان«لی َیوََّتـسنــَدرَححکاىمهِاْولبیِسـ»جـَبها(ـنااکَیمـلتَلت/انْح۸آس َیـ۸سـ)ـ ُهبت َشهرااـس َـقماجاراا ِائلمیــهَادن ًتةکصَواکوِـمههر َهيدات ح ز نانگیــز خواهــد بــود و ســرو رانگیز
و سـاکت مانـد ِن ایـن کـوه را مـا م یبینیـم یـا اینکـه اشـکالی در شـعورش نباشـد ولـی بودنــش م یتوانــد مســخره تلقــی شــود.
هزاران سـال سـرجاش تـکان هـم نم یخورد، فاقـد احسـاس باشـد. درسـت اسـت .موضـوع فـراق حز نانگیـز اسـت .بنابرایـن
صـدا هم نم یکنـد .اما در باطن امـر و در واقع بیـان آن هـم حز نانگیـز خواهـد بـود .موسـیقی «نـی»
و نفـس الامـر ایـن کـوه ماننـد ابـر در حرکت فاقــد احســاس همــان ب یشــعور اســت و هــر دو در بـه درسـتی حز نانگیـز اسـت ،چـون مضمـون آن بیـان
اسـت تَ ُم ُّر َمـ َّر ال َّسـ َحا ِب یعنی ماننـد ابرها در نفهمیـدن اصـل ،یـک حـال دارنـد کسـی کـه فهمـ یاز رنـج و درد فـراق اسـت و از ایـن نظـر بـا موسـیق یهای
حرکـت اسـت ،کوههـا در حرکت اسـت .حالا اصل نداشـته باشـد ،احسـاس ندارد و انسـانی که احسـاس دیگـر از نـوع رپ و راک و ...فـرق داد .اینجـا حـوزه مایـکل
اگـر ابـر هـم حرکـت م یکنـد ابر همیشـه در نداشـته باشـد ،بالطبـع ب یشـعور اسـت و تقاضـا و شـکوه
حرکـت اسـت در رقـص اسـت و آن جمل های و شـکایتی هـم نخواهـد داشـت ،امـا اگـر وجـودی بـا هـر جکسـون نیسـت ،حـوزه مولاناسـت.
کـه شـما فرمودیـد از حاجی که حکیم اسـت نـوع از انـواع آگاهـی -از خیالـی و حسـی تـا عقلانـی -کـه
و خدا رحمتش کند اسـت حکیم متاله اسـت باشـد بـه مجـرد اینکـه احسـاس کنـد اصلـی دارد کـه از جالـب اسـت کـه موسـیقی نـی از همـه
رقـص نوعـی حرکـت اسـت ،منتهـی حرکتی آن جـدا شـده اسـت ،متمایـل بـه بازگشـت بـه آن اصـل سـازهای شـناخته شـده موسـیقی عمنا کتر
اسـت کـه یـک مبنایـی تکانـش م یدهد یک خواهـد بـود .ایـن همـان چیـزی اسـت کـه غرب یهـا از آن و حز نانگیزتـر اسـت ،از سـه تـار بگیریـد تا
محرکـی دارد .رقـص ب یخـودی کـه نم یآیـد
کـه ،یـک محرکـی دارد اصلا رقـص بیخودی تعبیـر بـه «نوسـتالژی» م یکننـد. ویولـن و انـواع سـازهای دیگـر.
نم یشـود کـه ،یـک محرکـی م یخواهـد .اگر شـما سـازها را قاعدتـاً بهتـر از مـن م یشناسـید .مـن هـم
بیخـودی باشـد آن حرفـه اسـت آن تکنیـک اجـازه بدهیـد شـگفتی و حیـرت خـودم را از بـا نظـر شـما موافقـم کـه نی -بـه عنـوان یکـی از سـازها-
اسـت ،ایـن همیـن هرزهدرایـی اسـت .یـک این تحلیـل دقیق و زیبـا بر زبان بیـاورم .فکر بسـیار حـز نآور اسـت و صـدای هیچ سـازی بـه اندوهناکی
حرفـه ،رقـاص حرفـ های کـه رقـص واقعـی نم یکنـم کسـی تـا امروز توانسـته باشـد بین «نــی» نم یرســد .هیــچ ســازی بــه درجــه حز نانگیــزی
نم یکنـد .او حرف هاش اسـت تکنیک اسـت اما آنچـه مولانـا در «ن ینامـه» با عنـوان درد فراق «نـی» نم یرسـد .البتـه سـ هتار هـم سـاز محزونـی اسـت
کسـی کـه بـه رقـص م یآید یـک محـرک از و بازگشـت بـه اصـل بیـان م یکنـد و آنچـه و م یتـوان بـا آن محزونانـه نواخـت ،امـا صـدای «نـی» بـا
درون دارد .رقـص نوعـی حرکـت اسـت ولـی انسـان امـروزی بـا کلمـه «نوسـتالژی» بیـان لــذات حز نانگیــز اســت ،چــون نالــ هاش از فــراق اســت و
حرکـت ویـژه ،نـه هـر حرکـت رقـص اسـت، م یکنـد ،تطبیـق و تطابـق ایجاد کرده باشـد. دردی جـز ایـن نـدارد کـه بـه موطـن اصلـی خود برگـردد.
حرکـت ویـژه رقص اسـت .حرکتی اسـت که نوسـتالژی یک اصطلاح ج ّذاب و پرمعنی اسـت آرزومنـد بازگشـت بـه اصـل اسـت .خـب ،حـالا کـه بحـث
کـه متأسـفانه از سـوی نیم هروشـنفک رهای ما بـه اینجـا رسـید ،م یخواهـم سـؤالی از شـما بپرسـم .آیـا
از نقـص بـه کمال مـ یرود. بـه بدترین شـکل ممکن مصادره شـده اسـت. ایـن تنهـا خواسـت «نـی» اسـت کـه بـه اصـل خـودش
معمـولاً از آن در ب یرب طتریـن مـوارد اسـتفاده
غلامحسینابراهیمیدینانی م یکننـد و حـد تاریخـی /درونـی آن را در بازگـردد یـا هـر موجـودی چنیـن اسـت؟
حد «مـرور خاطـرات» یـا «تداعـی لحظ ههای
39خرداد 1402 دوس تداشـتنی» پاییـن م یآورنـد ،در حالـی روشـن اسـت کـه «نـی» در اینجا سـمبلیک
کـه دو واژه یونانـی سـازنده این مفهـوم یعنی اسـت و سـمبلی اسـت از وجـود انسـان بـه
طـور عـام و شـخص مولانـا بـه طـور خـاص.