Page 4 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 4
ویژ هنامهبررسی
اندیش ههایقرآنیمولانا
شماره 148
انسان باید ا ّول بشنود
و بعد از شنیدن است که
حرفم یزند
و م یتواند حرف بزند.
این در مورد انسان
درست است،
اما خداوند اول م یگوید،
بدون اینکه نیاز به شنیدن
داشتهباشد.
به همین سبب ما معتقدیم
اگر انسانی در جایی مثل غار
به دنیا بیاید و بزرگ شود
و هیچ چیزی نشنود،
چیزی نخواهد گفت
و حرفی برای گفتن نخواهد داشت
پیــدا م یکنــد .عــدم رضایــت یــک نــوع نیســت .انســان اشـاره بـه مشـا ُرالیه هدایـت نم یکنـد. کبوتــر اســت.آنجا یعنــی اشــاره و بــا اشــاره مــن ،شــما
آنجـا کـه راضـی نیسـت و خرسـندی نـدارد و بـه مطلـوب ایـن را هـم یـک دلیـل بدانیـد بـر اینکـه در سـخن مولانـا م یبینیـد .حـالا چـه فرقـی اسـت بیـن اشـاره و گفتـن؟
خـودش نرسـیده ،زبـان بـه گلـه و شـکایت بـاز م یکنـد. اگــر «ایــن نــی» باشــد بهتــر اســت «از نــی» اســت و
بـه طـور کلـی ،شـکایت از نارضایتـی ناشـی م یشـود .تـا ترجیـح بـا «ایـن نـی» اسـت .حـالا بایـد دیـد کـه «ایـن و اینکه هر دو «دلالت» است شکی نیست.
نارضایتـی نباشـد ،شـکایت صـورت نم یگیـرد .همچنـان بلــه ،هــر دو دلالــت اســت ،امــا دلالــت گفتــن بیشــتر
کــه بــا وجــود رضایــت ،شــکایت ب یمعنــی اســت .از نـی» چیسـت؟
طـرف دیگـر ،هیـچ عـدم رضایتـی بـدون دلیـل نیسـت. اســت یــا دلالــت اشــاره؟
نارضایتــی دلیــل دارد .اجــازه بدهیــد ســؤال کنــم کــه ایـن نـی چیسـت و چـرا شـکایت م یکنـد بایـد بگویـم از یـک جهت دلالت اشـاره بیشـتر اسـت چون
کـه در نسـخ ههایی کـه اخیـراً یافـت شـده، محسـو ستر اسـت و به همین دلیل ،اشـاره برای محسوسات
اصـل رضایـت اسـت یـا عـدم رضایـت؟ «شــکایت» آمــده اســت و در نســخ ههایی
کـه قدمـت زیـادی ندارنـد ،جـای «شـکایت: اسـت .در معقولات نم یتوان از اشـاره اسـتفاده کرد.
اصل رضایت است.
علمـای علـم اصـول ،اصـل را عـدم م یداننـد امـا در اینجـا و «حکایـت» عـوض شـده اسـت. به عبارت دیگر معقولات ُمشار واقع نم یشوند.
اصالـت العـدم جـاری نیسـت .در اینجـا اصل ،عـدم رضایت البتـه مـن در سـفری کـه چندین سـال پیـش بـه قونیه و چــون بســیاری از معانــی بــه اشــاره درنم یآیــد .بــه
نیسـت و اصـل رضایـت اسـت .حداقلـش ایـن اسـت کـه مـزار مولانا داشـتم ،یکی از نسـخ ههای باقدمـت «مثنوی» همیـن دلیـل آنهـا را م یگوییـم .در مقابـل ،بـه چیزهـای
را از نزدیـک دیـدم و ضبـط آن به همین ترتیب بود :بشـنو محسـوس و آنچـه بتـوان دیـد و توجـه پیـدا کـرد ،اشـاره
بگوییـم نـه رضایـت اصـل اسـت نـه عـدم رضایـت. ایـن نـی شـکایت م یکند .بحث عمیقـی کـه در اینجا قابل م یکنیــم .پــس اشــاره صری حتــر و روشــ نتر اســت،
طـرح اسـت این اسـت که «این نـی» چرا شـکایت م یکند امــا در محسوســات دایــره ســخن بــه مراتــب وســی عتر
که خود این مایل به رضایت است.
بـه عبـارت دیگـر هیـچ نظـری نداریـم یـا رضایـت داریـم. و اصولاً شـکایت چـه معنایی دارد؟ از اشــاره اســت.
بنابرایـن ،عـدم رضایـت همـواره دلیـل م یخواهـد. شـاید بهتـر باشـد کـه اول بدانیـم شـکایت چونهممحسوسوهممعقولراشاملم یشود...
چیســت و چــرا نــی شــکایت م یکنــد؟ یــک مطلــب دیگــر هــم بــه ذهنــم رســید و آن اینکــه
پـس مـا فهمیدیـم کـه شـکایت مشـعر بـر در اشــاره هــم کــه مخصــوص محسوســات و مشــهودات
نارضایتـی اسـت و شـکایت نـی دلیلـی بـر شـکوه یا شـکایت کـردن یـک علامـت اسـت از نارضایتی. اســت ،اگــر تعقــل نباشــد ،اشــاره معنــی پیــدا نخواهــد
وجــود یــک نارضایتــی اســت .حــالا بایــد شـخص راضـی هیـچ وقـت شـکایت نم یکنـد ،در حالـی کــرد .پــس تعقــل مربــوط بــه ســخن و باطــن ســخن
دیــد کــه شــکایت نــی از چیســت و نــی - کــه ناراضــی همیشــه شــاکی اســت .حضر تعالــی اگــر تعقـل اسـت .یـک دلیـل بـرای ب یمعنـی بـودن اشـاره در
کـه نـی وجـود یـا خـود مولاناسـت -از چـه نبـودن تعقـل ایـن اسـت کـه گفتـه شـده اسـت حیوانـات
چیــزی شــکایت م یکنــد و ناراضــی اســت؟ رضایـت داشـته باشـید ،شـکایت م یکنیـد؟ اشــاره را نم یفهمنــد و در اشــاره کــردن بــه مشــا ُرالیه و
مصــراع دوم بیــت مــورد بحــث بــه ایــن ســؤال پاســخ
م یدهــد :از جدای یهــا شــکایت م یکنــد .البتــه عبــارت بــا فــرض رضایــت مــوردی بــرای شــکایت بــه اشــارهکننده نــگاه م یکننــد!
مصــرع «حکایــت» اســت بــه ایــن معنــی کــه شــکایت باقــی نم یمانــد .راضــی ،منطقــ ًا ابــراز مــن ایــن موضــوع را در مــورد ســگ ملاحظــه کــردهام.
«نــی » ،حکایــت جدای یهاســت« .نــی» شــکایت دارد و رضایــت م یکنــد کــه امــری اســت در اگـر در 10متـری یـک سـگ 10 ،کیلـو گوشـت بریزیـد و
بـه سـگ اشـاره کنیـد کـه آنجـا بـرود و گوشـت بخـورد،
مضمــون شــکایت آن ،حکایــت جدای یهاســت. مقابــل شــکایت. سـگ اشـاره شـما را فهـم نم یکنـد و صـاف بـه انگشـت در
شکایت ضد رضایت است. حـال اشـاره شـما نـگاه م یکنـد .م یتوانیـد ایـن موضـوع
پـس موضـوع شـکایت و نارضایـت ،چیـزی را امتحــان کنیــد .در اشــاره انگشــت بــه چیــزی ،ســگ
جـز جدایـی نیسـت. حافـظ در جایـی م یگویـد :زان یـار دلنـوازم
بله ،حکایت جدایی است. شـکری اسـت با شـکایت .در واقع ،بیـان عدم نم یفهمنـد کـه انگشـت بـه سـمت مشـا ُرالیه اسـت.
رضایـت بـا ادب و مهـر و اخلاص اسـت و از
حـالا بایـد دیـد کـه کـدام «نـی» اسـت کـه پس ،اشاره امری انسانی است.
چارچـوب گلایـه هـم خارج نیسـت. بلـه ،چـون اشـاره تعقـل م یخواهـد .اگـر تعقـل نباشـد،
«شــکایت» از عــدم رضایــت شــروع م یشــود کــه انــواع
مختلفـی دارد و از شـدید و قـوی تـا سـخت و ضعیـف ادامه
خرداد 38 1402