Page 8 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 8

‫ویژ ‌هنامهبررسی‬
                                                                                                                            ‫اندیش ‌ههایقرآنیمولانا‬

                                                                                                                                            ‫شماره ‪148‬‬

       ‫ما انجام بدون آغاز نداریم‪.‬‬                            ‫شـبیری زنجانـی‪ ،‬در مـورد پـدرش مرحـوم‬                          ‫شــما را نم ‌یدانــم چگون ‌هایــد‪ ،‬ولــی مــن چنیــن حالتــی‬
       ‫پس باید به آغاز فکر کرد‪.‬‬                              ‫ســیداحمد زنجانــی کــه عبــارت عجیبــی‬                        ‫دارم و از حـزن عمیـق لـذت م ‌یبـرم‪ .‬شـادی سـطحی از‬
                                                             ‫بــود‪ .‬فرزنــد از پــدر نقــل م ‌یکنــد کــه در‬
        ‫البته منظورم از «باید»‬                               ‫جوانــی اصــ ًا تصــور نم ‌یکردیــم غ ّصــه‬                                        ‫نظـر مـن پـوچ و ب ‌یمعنـی اسـت‪.‬‬
         ‫باید دستوری نیست‪.‬‬                                   ‫چیســت و درک نم ‌یکردیــم کــه چطــور‬                          ‫دنیــای امــروز طرفــدار شــادی اســت و بــه هــر قیمــت‬
      ‫منظورم این است که ناچار و‬                                                                                             ‫ممکـن‪ ،‬شـادی م ‌یخواهـد‪ .‬مـن مخالـف شـادی نیسـتم‬
                                                                                ‫م ‌یشــود غ ّصــه خــورد‪.‬‬                   ‫و م ‌یگویــم شــادی خــوب اســت‪ ،‬امــا بایــد دیــد کــه‬
                ‫ناگزیر‪،‬‬                                      ‫جنـاب آقـای شـبیری زنجانـی را از نزدیـک م ‌یشناسـم‪.‬‬            ‫شــادی در چیســت؛ شــادی در جدایــی از اصــل اســت‬
        ‫انسانسالممس ‌خنشده‬                                   ‫مــا در ایــام تحصیــل در قــم هــ ‌مدوره بودیــم و قاعدتــاً‬  ‫یـا در بازگشـت بـه اصـل؟ اگـر مـا بـه اصـل خودمـان‬
    ‫بهآغازم ‌یاندیشد‪.‬اندیشیدنبه‬                              ‫از ایشــان شــناخت دارم‪ .‬در بیــن فقهــای امــروز هــم‬         ‫بازگردیـم شـادیم یـا اگـر در فـراق ابـدی احمـق و نـادان‬
                                                             ‫ایشــان شــخصی صاحــب فضــل اســت‪ ،‬بــه خصــوص از‬              ‫بمانیـم؟ اگـر بـه امـور زودگـذر ناپایـدار دل خـوش کنیم‪،‬‬
            ‫آغاز مهم است‬                                     ‫ایـن نظـر کـه سـامت نفـس دارد و در هیـچ دور‌های وارد‬           ‫شــادی حاصــل م ‌یشــود یــا اگــر بــه اصــل اصی ‌لمــان‬
      ‫و نم ‌یتوان به آن نیندیشید‪.‬‬                            ‫جریا ‌نهـای غیرعلمـی‌نشـده اسـت کـه ُحسـن بزرگـی‬               ‫بازگشــت کنیــم‪ ،‬شــادی حاصــل م ‌یشــود یــا اگــر بــه‬
                                                             ‫اسـت‪ .‬مـن بـا نظـر شـما موافقـم کـه اشـخاصی هسـتند‬             ‫اصـل اصیلمـان برگردیـم‪ ،‬شـادی خـودش را بـه ما نشـان‬
       ‫نی وجود به آغاز خودش‬                                  ‫کــه غص ‌ههــای کوچکــی ندارنــد و حز ‌نهــای معمولــی‬
   ‫م ‌یاندیشدوسرانجامبایدبپذیریم‬                                                                                                                     ‫خواهـد داد؟ جـواب بدهیـد!‬
                                                                                     ‫روی آنهــا تأثیــر نم ‌یگــذارد‪.‬‬
     ‫که این نی‪« ،‬خود» ما هستیم‪.‬‬                                                                                             ‫جــواب معلــوم اســت‪ .‬نکتــ ‌ه قابــل توجــه‬
            ‫توجهم ‌یکنید؟‬                                    ‫در ایــن بــاره یکــی از افــراد شــاخص‬                        ‫ایــن اســت کــه شــادی ســطحی‪ ،‬باطنــی‬
                                                             ‫مولاناســت کــه در بســیاری از ســرود ‌ههای‬                    ‫ناشــاد دارد‪ ،‬در حالــی کــه حــزن اصیــل‪،‬‬
       ‫«این نی» خود مولاناست‬                                 ‫خــودش غ ّصــه را خطــاب قــرار م ‌یدهــد‪.‬‬
                                                              ‫مثــ ًا در یکــی از رباعیاتــش م ‌یگویــد‪:‬‬                               ‫شــادی عمیقــی را در پــی دارد‪.‬‬
‫بیــان خوبــی کردیــد‪ .‬قــرآن کریــم م ‌یفرمایــد کــه غــم‬                                                                 ‫بـه عبـارت دیگـر در ایـن حـزن شـاد ‌یها نهفتـه اسـت‪.‬‬
‫و شــادی و گریــه و خنــده از شــئون انســان اســت‪ ،‬امــا‬                 ‫در یاد من آتشی از صورت دوست‬                       ‫حــزن نــی وجــود مولــوی‪ ،‬تمــام شــاد ‌یها را در خــود‬
‫از طـرف خداونـد «هـو الـذی امـات و احیـی و اضحـک و‬           ‫ای غ ّصه اگر تو زه ‌ره داری یادا‬                               ‫مسـتتر کـرده اسـت‪ .‬سـؤال دیگـری بـه ذهنـم آمـد کـه‬
                                                             ‫سـؤال ایـن اسـت کـه آیـا بـا وجـود چنیـن‬                       ‫م ‌یخواهـم از شـما بپرسـم‪ .‬آیـا آدم و آدمـ ‌یزاد‌های را در‬
      ‫ابکــی»‪ .‬خداســت کــه م ‌یگریانــد و م ‌یخندانــد‪.‬‬     ‫انســا ‌نهایی و چنیــن گفتارهایــی‪ ،‬بــاز هــم‬                 ‫کــره خاکــی دید‌هایــد یــا خواند‌هایــد یــا شــنید‌هاید کــه‬
                                                             ‫م ‌یتــوان گفــت کــه انســان ب ‌یحــزن‬
‫عـد ‌های هـم معتقدنـد کـه طنـز و تـراژدی‬                                                                                                           ‫حـزن را تجربـه نکـرده باشـد؟‬
‫از یــک ریشــ ‌هاند‪ .‬گویــا اصــل ایــن ایــده‬                                             ‫وجــود نــدارد؟‬
                                                             ‫بـدون شـک حـزن یکـی از شـئون آدمـی‌اسـت و اصـل‬                 ‫حــزن جــزء خصایــص آدم ‌یاســت‪ .‬بــه‬
                               ‫غربــی اســت‪.‬‬                 ‫حـزن هـم حـزن فـراق اسـت‪ ،‬امـا اگـر انسـان بتوانـد در‬          ‫همیــن ســبب‪ ،‬انســان بــدون حــزن قابــل‬
‫بـه نظـر مـن غـرب و شـرق نـدارد‪ .‬طنـز از تـراژد ‌ی جـدا‬      ‫ایـن حـزن‪ ،‬شـادی بازگشـت بدمـد و بـه امیـد بازگشـت‬             ‫تصـور نیسـت‪ ،‬امـا حـزن انسـانی متفـاوت‬
‫نیسـت‪ .‬در هـر طنـزی مایـ ‌های از تـراژدی نهفته اسـت والا‬     ‫بـه اصـل‪ ،‬جرعـه شـادی در درون بچکانـد و طنی ‌نانـداز‬           ‫اســت‪ .‬ممکــن اســت آنچــه موجــب حــزن‬
‫طنـز نم ‌یشـد و اصالـت پیـدا نم ‌یکـرد‪ .‬از طـرف دیگـر‪،‬‬       ‫کنـد‪ ،‬ایـن شـادی واقعیـت دارد و بـر همـه شـاد ‌یها‪-‬از‬          ‫مـن اسـت‪ ،‬از دیـد شـخصی دیگـر مسـخره‬
‫ویـژه ویـژه ویـژه انسـان اسـت‪ ،‬بـا سـه بـار تأکیـد روی‬                                                                      ‫بــه نظــر بیایــد‪ .‬از طــرف دیگــر عــد ‌های‬
‫ویـژه! هیـچ موجـودی تراژیـک نیسـت‪ .‬هیـچ موجـودی‬                    ‫جملـه شـادمانی مایـکل جکسـونی‪ -‬ترجیـح دارد‪.‬‬              ‫هســتند کــه حز ‌نهــای متعــارف را بــه‬
‫تــراژدی نــدارد و هیــچ موجــودی تــراژدی را نم ‌یفهمــد‬                                                                   ‫هیــچ م ‌یگیرنــد و بــا مســائلی از جنــس‬
                                                             ‫بــه عبــارت دیگــر باطــن شــادی واقعــی‪،‬‬                     ‫«دیــن» یــا «عرفــان» حز ‌نهــا را بــه جــان‬
                                        ‫جـز انسـان‪.‬‬          ‫حــزن اســت و بــا عبــور از حــزن‪ ،‬شــادی‬                     ‫م ‌یخرنــد‪ .‬اتفاقــ ًا چنــدی پیــش مطلبــی‬
                                                             ‫واقعــی حاصــل م ‌یشــود و بــا حــزن بــه‬                     ‫م ‌یخوانــدم از فقیــه معاصــر‪ ،‬آیــ ‌تالله‬
‫شـاید بتـوان گفـت تـراژدی مخصـوص فهـم‬
        ‫اسـت و شـاید فهـم تـراژدی اسـت‪.‬‬                                              ‫شــادی م ‌یرســیم‪.‬‬

‫شــما امــروز حر ‌فهــای حکیمانــه م ‌یزنیــد‪ .‬معلــوم‬
‫م ‌یشـود کـه در مدتـی کـه غیبـت داشـتید‪ ،‬خودتـان را‬
‫سـاخت ‌هاید‪ .‬تـراژدی مخصـوص عقـل اسـت و خـود عقـل‬
‫تـراژدی اسـت‪ .‬ایـن قـول شـما را بـا تحسـین تصدیـق‬
‫م ‌یکنــم‪ .‬اشــخاص نم ‌یداننــد کــه عقــل تــراژدی اســت‬
‫و هـر طنـزی مایـ ‌های از تـراژدی دارد‪ ،‬امـا نـه بـه صـورت‬
‫شـدید و تکا ‌ندهنـده‪ ،‬بلکـه بسـیار خفیـف‪ .‬بـه همیـن‬
‫ســبب بــه جایــی گریانــدن‪ ،‬م ‌یخندانــد‪ .‬اصــولاً خنــده‬
‫و گریــه بســیار نزدی ‌کانــد و بــه همیــن دلیــل گاهــی‬

              ‫انســان از شــدت شــوق گریــه م ‌یکنــد‪.‬‬

          ‫اشک شوق که م ‌یگویند همین است‪.‬‬
‫برعکسـش هـم روی م ‌یدهـد و انسـانی کـه کار را سـخت‬
‫م ‌یبینـد و از همـه جـا ناامیـد م ‌یشـود‪ ،‬لبخنـد م ‌یزنـد‬

            ‫کـه معنایـش بـه هیـچ گرفتـن عالم اسـت‪.‬‬

‫بســیار شــیند ‌هایم کــه م ‌یگوینــد کارم از‬
‫گریــه گذشــته‪ ،‬زان م ‌یخنــدم‪ ،‬یعنــی جــا‬
‫داشـت گریـه کنـم‪ ،‬ولـی چـون گریـه رسـا‬

                                                                                                                            ‫خرداد ‪42 1402‬‬
   3   4   5   6   7   8   9   10   11   12   13