Page 5 - پیشگاه (2)
P. 5

‫تا دیروقت شب ادامه می‌دهم؛ حتی با این‌که ناخوشی (آسم) ــ که فصل‌های سرد سال‬
‫شدیدتر هم می‌شود ــ گاهی اوقات واقعاً می‌رود که مرا از پا درآورد‪ .‬به هر حال این‬
‫عادتی است که به تدریج شکل گرفته و سوخت‌وساز بدنم هم با آن تنظیم شده است‪ .‬جریان‬
                                                                                                    ‫پاوولف یادتان هست …‬
                                 ‫اما این همه انرژی را از کجا می‌آورید؟‬
‫وقت تنگ است‪ ،‬عمر ما کوتاه‪ .‬همیشه این مسئله برای من به صورت یک هشدار بوده که‬
‫فچرهصزو ِتدتخریکلاریهاکیمییکداررد‪.‬یمماودکرارِجانیکریدزهنزدیگادی‪.‬مبنای‌بکرناییمنکههمهییشچهگاده ارماییدنبهفکفرردباووده‌فارمداکههابامیتدصوهرر‬
‫نبوده ولی باید در عین حال که برای فرداها کار می‌کردیم‪ .‬در این تناقض یا پارادوکس‬
                                 ‫زندگی کرده و پیش می‌رویم‪.‬‬
‫ایناحساس رامن همدارم‪ ،‬خیلی‌هایدیگر هم دارند‪.‬اماباعثنشدهاین همه وقت وانرژی‬
‫روی کارهای نکرده‌مان بگذاریم‪ .‬این احساس فقط می‌تواند یک انگیزه باشد‪ ،‬اما حتماًمحرک‬
‫قوی‌تری هم در کار هست‪.‬در واقع‪ ،‬من همواره خواسته‌ام با این کار کردن به زندگی‌ام یک‬
‫بمرانیهممپیبراش بییاگوریرزِدا…ز‬  ‫مکمداکمِنمااسبهتشوکلضعییبهتزرنودگحی‌ی‌ما‪-‬رنوماعننایمخای‌دصهییمرا‪.‬‬  ‫جورهایی معنا بدهم‪ .‬هر‬
                                                                                                    ‫خیلی چیزهای دیگر‪ ،‬که‬

‫‪5‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10