Page 6 - پیشگاه (2)
P. 6

‫اافزسآرندهگا ایس‪ .‬دتوکسهتاایننمححبجمِتکادراررانبدهوداوسم‌شگمذاری‌کیشمم‪،‬ی‌طکنونردیوکباه‬  ‫(مکث می‌کند) شاید برای گریز‬
                                                                                        ‫از شدت کار می‌افتم نه از شدت‬
                                                                                      ‫حسن ظن هم این کار را می‌کنند‪.‬‬
‫اجازه بدهید برویم به سال‌های دورتر‪ ،‬زمانی که علی دهباشی به روزنامه‌نگاری‬
                           ‫اول برایمان تعریف کنید‪.‬‬  ‫علاقه‌مند شد‪ .‬از همان او ِل‬
‫کیهان‬  ‫سراغ‬   ‫رفتم‬  ‫بعداً‬  ‫دانش‌آموز را می‌خواندم‪.‬‬  ‫نوجوانی مجله‌خوان بودم‪ .‬پیک‬                                 ‫از‬  ‫ُخب‪،‬‬
‫بچه‌ها‪ ،‬دختران و پسران و… خلاصه همین‌طور با این مجلات بزرگ شدم‪ .‬در سال‌های بعد‪،‬‬
‫خوانندة ج ّدی رودکی‪ ،‬سخن و بعدتر یغما‪ ،‬و بعد نگین و… شدم‪ .‬یادم هست که صبح خیلی‬
‫زود می‌رفتم جلوی دکهببینم رودکی آمده‪،‬یغماآمده… و خلاصهاز شدت علاقةبهایننوع‬
‫کار‪ ،‬افتادم آن سوی ماجرا‪ .‬و ُخب‪ ،‬در دبیرستان هم روزنامه دیواری درست می‌کردیم‪.‬‬
‫روزنامه‌های دیوار ِی من گاهی ماه‌ها به دیوار می‌ماند‪ ،‬بس که خواننده داشت‪ .‬علتش این‬
‫بود که از مطالعة بیش از حد این نشریات‪ ،‬یاد گرفته بودم چطور می‌شود مطالب متنوعی را‬
                           ‫برای خواننده تنظیم و ایجاد جذابیت کرد‪.‬‬
                   ‫همه مطالب آن روزنامه‌ دیواری‌ها را خودتان می‌نوشتید؟‬
‫بیشترش را خودم می‌نوشتم و بقیه را هم از جاهای دیگر انتخاب می‌کردم‪ .‬بنابراین از همان‬
       ‫اول به این اصل که در مطالب یک مجله «تنوع» باید وجود داشته باشد‪ ،‬اعتقاد داشتم‪.‬‬
                   ‫داشتید از نحوة ورودتان به عالم روزنامه‌نگاری می‌گفتید‪.‬‬
‫نشریات کار می‌کردم‪.‬‬   ‫ادیرنجگرذیشانتا‪،‬نتقالاسابل‌‪،‬هاهفیتبه‌نعادمهکهجبنهبعنشوارانکمهصع ّحلحی‌ا(غصلغط‌رگیحار)ج‌سدیردخجیلوادیایز‬
‫و اسلام کاظمیه منتشر‬
‫می‌کردند‪ ،‬دورة مخفی‌اش راباآنها کار کردم‪.‬بعد مجلةآرشبود‪،‬بعد چراغ‪،‬بعدآدینه‪،‬‬
‫بعد دنیای سخن و بعد کلک که با آنها همکاری می‌کردم‪ ،‬و بعد از آن چند دوره سردبیری‬
‫مجله‌های مختلف را به عهده داشتم‪ .‬اول طاووس بود و بعد کلک که ‪ ۹۴‬شماره با سردبیری‬
‫من منتشر شد‪ .‬هفت سال طول کشید‪ .‬بعد چند نشریة دیگر که آخرینش سمرقند بود که ‪۱۰‬‬
‫شمارة آن را سردبیری کردم‪ .‬بخارا هم مجله‌ای است که از شهریور ‪ ۱۳۷۷‬مدیر و سردبیرش‬
‫هستم‪۵۶ .‬شماره‌اش درآمده که این هم ‪ ۹‬سال طول کشید‪ .‬یک دوره کوتاه هم معاون سردبیر‬
‫روزنامة اطلاعات بودم و از این کارهای این شکلی هم زیاد پیش آمده که الان حضور ذهن‬
              ‫ندارم‪ .‬به هر حال نزدیک ‪ ۳۰‬سال است که به‌طور مستمر مشغول به این کارم‪.‬‬
                           ‫اولین مطلبی را که از شما چاپ شد خاطرتان هست؟‬
              ‫(فکر می‌کند) اگر اشتباه نکنم در مجلة شکار و طبیعت بود در اهمیت درخت…‬
                                                                                        ‫چه سالی؟‬
‫کلاس چهارم دبستان بودم‪ .‬راجع به درخت چیزهایی می‌خواندم و اینها را جمع‌آوری کردم‬
‫به صورت یک مقاله‪ ،‬که با این شعر سیاوش کسرایی که دایی‌ام می‌خواند شروع می‌شد‪« :‬تو‬
‫قامتبلندتمناییای درخت…»یک روزبامادرم رفتیمدفترمجله‪.‬آنهاباورنمی‌کردند که‬
‫من نویسنده‌اش باشم‪ .‬شناسنامه نشان دادیم‪ .‬و بعد به من بابت آن مقاله جایزه دادند‪ .‬به هر‬
‫یافت‪.‬‬  ‫ادامه‬  ‫خون‬  ‫امدقااملههپیحتداما ًکارندگیبازمه‌اقالیا قتوبعیدبویدکبهرادریراودازمناهمکةارخ‪.‬اک و‬  ‫شروع شد و‬  ‫این‌طور‬  ‫حال‬
                                                                                                     ‫چاپ آن‬
‫بله‪ ،‬خیلی‪ .‬به‌خصوص مادرم خیلی تحت تأثیر قرار گرفت‪ .‬شاید باور نمی‌کرد‪.‬‬

                                                                                                                         ‫‪6‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   11