Page 48 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 48

‫رفیق خوشبخت ما 	‬  ‫در خواب به شهید کاظمی گفتم‪« :‬دعا کن من هم بیایم پیش‬
                  ‫شما و خدا مرا به شما برساند‪ ».‬ولی شهید کاظمی دعا نکرد‪ .‬گفتم‪:‬‬
‫‪47‬‬                ‫«باشد دعا نکن‪ .‬من دعا م ‌یکنم‪ ،‬تو آمین بگو‪ ».‬گفتم‪« :‬خدایا من‬
                  ‫را به شهدا برسان‪ ».‬شهید کاظمی آمین نگفت و فقط به صورتم‬

                                                          ‫نگاه کرد و خندید‪.‬‬
                  ‫حاج‌حسین رو به من ادامه داد‪« :‬ابراهیم‪ ،‬حاج‌قاسم از کجا فهمید‬

                                                      ‫که این حرف را گفت؟»‬
                  ‫حسین بادپا بعد از ایـن خـواب‪ ،‬درسـت کمتر از یک مـاه قبل‬
                  ‫از شهادتش به مزار شهید کاظمی رفت و آنجا با پدر و مادر این‬
                  ‫شهید دیــدار کــرد‪ .‬آنـجـا از مــادر شهید کاظمی خـواسـت بـرای‬
                  ‫عاقب ‌تب ‌هخیرشدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که‬
                  ‫دس ‌تهایش را رو به آسمان گرفته بود‪ ،‬از خدا عاقبت‌به‌خیری‬

                                             ‫حا ‌جحسین را خواست و دعا کرد‪.‬‬
                            ‫این‌گونه دعای مادر شهید در حقش مستجاب شد!‬

                  ‫سیدابراهیم‪ ،‬همرزم شهید‬
   43   44   45   46   47   48   49   50   51   52   53