Page 49 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 49
بوسیدن پای مادر
مادر حا جقاسم سلیمانی که از دنیا رفتند ،پس از چند روز ،با جمعی
از خبرنگاران تصمیم گرفتیم بـرای عـرض تسلیت بـه روستای
قنا تملک برویم .با هماهنگی قبلی ،روزی که سردار هم در روستا
حضور داشتند ،عازم شدیم .وقتی رسیدیم ،ایشان را دیدیم که کنار
قبر مادرشان نشسته و فاتحه م یخوانند .بعد از سلام و احوالپرسی،
بهما گفت«:منبهمنزلم یروم.شماهمفاتحهبخوانیدوبیایید».
بعد از قرائت فاتحه ،به منزل پـدری ایشان رفتیم .برایمان از
جایگاه و حرمت مـادر صحبت کـرد و گفت« :ایـن مطلبی را که
م یگویم،جاییمنتشرنکنید ».گفت«:همیشهدلمم یخواست کف
پای مادرم را ببوسم؛ ولی نم یدانم چرا این توفیق نصیبم نم یشد.
ممـرادگرممارداربموکسیه ادینم.جبااآمخـدومد،مبالفاکخررهم سیکعراددمتحپتیمدًاا آخرین بار ،قبل از
کـردم و کف پـای رفیق خوشبخت ما
رفتن یام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد».
ســردار در حـالـیکـه اشــ ِک جـاریشـده بـر گون ههایش را پاک
میکرد ،گفت« :نم یدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم
دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم».
48