Page 50 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 50

‫رفیق خوشبخت ما 	‬                                              ‫درس تواضع‬
                  ‫زمانی که در جنوب شرق مأموریت داشتیم‪ ،‬شب به یک پاسگاه‬
‫‪49‬‬                ‫ژاندارمری رفتیم که روستا بود و قرار بود صبح برای شناسایی‬
                  ‫حرکت کنیم‪ .‬آن شب‪ ،‬به‌علت کمبود جا باید حـدود ‪ ۱۴‬نفر‬
                  ‫در یک اتاق می‌خوابیدیم؛ درحالی‌که فقط یک تخت سربازی‬
                  ‫در آن اتاق بود‪ .‬من به‌گمان اینکه سردار حاج‌قاسم سلیمانی‬
                  ‫برای استراحت به اتاق دیگری می‌رود‪ ،‬قبل از ورو ِد بقیه‪ ،‬روی‬
                  ‫تخت دراز کشیدم‪ .‬زمانی که حاج‌قاسم را در حال ورود به اتاق‬
                  ‫دیدم‪ ،‬از جا بلند شدم؛ اما حاج‌قاسم آمد داخل همان اتاق و از‬
                  ‫من خواست س ِر جایم دراز بکشم‪ .‬من با اصرار خواستم ایشان‬
                  ‫به‌جای من روی تخت بخوابد؛ اما خطاب به من گفت‪« :‬من‬
                  ‫فرمانده تو هستم و به تو امر می‌کنم همان جا بخوابی‪ ».‬آن‬
                  ‫شب‪ ،‬حاج‌قاسم با وجـود کمبود جا‪ ،‬باسختی خوابید و به ما‬

                                                      ‫درس‌های بزرگی داد‪.‬‬

                  ‫سردار حسین فتاحی‬
   45   46   47   48   49   50   51   52   53   54   55