Page 76 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 76

‫رفیق خوشبخت ما 	‬                                      ‫حق انگشتر را ادا کنید‬
                  ‫گفتم‪« :‬حاج‌قاسم می‌شود انگشترتان را به من بدهید؟» ایشان‬
                  ‫سرشان را پایین انداختند و لبخند زدند‪ .‬دوباره گفتم‪« :‬م ‌یشود‬
                  ‫انگشترتان را به من بدهید؟» پرسیدند‪« :‬از کدام شهر آمدی؟»‬
                  ‫من هم خودم را معرفی کردم و گفتم‪« :‬از مشهد آمد ‌هام‪ ».‬ایشان‬
                  ‫انگشترش را درآورد و بـه مـن داد و گفت‪« :‬انگشترم را بـه تو‬

                                          ‫می‌دهم؛ اما باید حق آن را ادا کنی!»‬
                  ‫زینب دختر شهید محرابی می‌گوید‪« :‬از ایـن حـرف متعجب‬
                  ‫شدم‪ ،‬از ایشان پرسیدم‪ :‬حا ‌جقاسم یعنی چه که حق انگشتر را ادا‬
                  ‫کنم؟» خندید و گفت‪« :‬یعنی باید هر بار که به حرم اما ‌مرضا؟ع؟‬
                  ‫رفتی‪ ،‬بـرای شهادتم دعا کنی‪ ».‬یک‌باره دلم لرزید‪ ،‬بی‌اختیار‬
                  ‫دستم را به‌سمتشان دراز کردم و گفتم‪« :‬انگشتر را نمی‌خواهم‪.‬‬
                  ‫شما باید باشید‪ ،‬شما محور مقاومتید‪ ،‬بازوی آقا هستید‪ ،‬صد نفر‬
                  ‫مثل من و بچ ‌ههای شهدا شهید بشویم‪ ،‬هیچ اتفاقی نمی‌افتد؛ اما‬

                                                           ‫شما باید باشید‪».‬‬

‫‪75‬‬
   71   72   73   74   75   76   77   78   79   80   81