Page 73 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 73
حس سیدحسن نصرالله دربارۀ حا جقاسم
من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم .یک روز من مشغول
نماز بـودم .بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات ،ایـن چیزی که
م یگویم به ذهنم رسید :اینکه ملکالموت ،البته به فرض ،پیش
من آمده و م یگوید« :دارم به ایران م یروم تا جان قاسم سلیمانی
را بگیرم .ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم
سراغ تو و بگویم گزینۀ دیگری برای ب هتأخیرانداختن قبضروح
قاسم سلیمانی هست و آن ایـن اسـت که جـان تو را بگیریم».
مملنکدالر امثوناتیچایهنم فیرگضوییام.تقداطعش ًات بمهبااوخخووداهم فمکگرفمتی:ک«رجدامنکمهنبراه
بگیر و او را رها کن .حاجقاسم سلیمانی را رها کن».
سیدحسن نصرالله
رفیق خوشبخت ما
72