Page 72 - رفیق خوشبخت ما 2-1
P. 72
رفیق خوشبخت ما وقتـی شـهید سـلیمانی نتوانسـت مانـع شـهادت فرمانـده گـردان
شـود
71
فرمانده گردانی داشتیم به نام ماشالله رشیدی .شب عملیات
کربلای پنج ،او آمد وارد عملیات بشود ،اما گردان نرسیده بود.
نشستیم با هم حرف میزدیم .او قص های تعریف کرد .فرمانده
گروهانی داشـت به نـام زکــ یزاده که دو روز پیش شهید شده
بود .گفت« :من و زکیزاده با هم عهد بستیم هرکداممان زودتر
شهید شد ،وارد بهشت نشود تا دیگری بیاید .دیشب زکیزاده را
خواب دیدم ،به من گفت‘ :ماشالله مرا دم در نگه داشتی ،چرا
نم یآیی؟’»
وقتی رشیدی این را گفت ،فهمیدم شهید م یشود .نگهش
داشـتـم ،گـردان رفـت و درگیر خط شد و من مجبور شـدم او را
بفرستم .بلافاصله شهید شد!
شهید سردار سلیمانی