Page 19 - electronic_winter
P. 19

‫می زنم با صدای حاجی غواص حاجی غواصِ من انگار از برزخ کابوس بیدار بشه و تو جهنم واقعیت‬
‫بیفته‪ .‬داد می زنه‪ :‬برگردید‪ ،‬برگردید‪ ،‬این دستوره که برگردین‪ ،‬عملیات لو رفته‪ ،‬برگردین لامصبا‪.‬‬
‫از خلیل میگه که بیخ گوشش گفته‪ :‬چطوری چطوری‪ ،‬صدای خلیل گره به گره میره سر طنابو برمیگرده‪،‬‬
‫اما خیلی دیر شده‪ .‬راه برگشتی نیست‪ .‬موندن مردنه‪ ،‬رفتن مردنه‪ ،‬برگشتن مردنه‪ ،‬نمی دونم از وسط‬
‫ستون بود یا کجا‪ ،‬یکی گفت‪ :‬میریم جلو‪ ...‬خلیل گفت‪ :‬میریم جلو‪ ...‬من هم گفتم میریم جلو‪...‬‬
‫‪ ۲۰‬نفرداد زد نمیریم جلو‪ ،....‬تا حالا دیدین بیست نفر غواص‪ ،‬گیر باشن به یه طناب؟‪ ...‬پرگره‪.‬‬
‫عین در رفتن جان از بدن به یک باره خالد میافته روی تخت‪ .‬طناب پرگره رو با دو تا دستاش می‬
‫گیره و می خونه اولی مشتش باز میشه دستاش دارن گره گشایی می کنن دومی مشتش باز میشه از‬
‫طناب و میره روبروی خالدم ولی در مکان دیگه‪ .‬صداش رو می شنوم ولی در زمان دیگه سومی‪،‬‬
‫چهارمی‪ ،‬پنجمی صدای آب توی گوشمه‪ .‬صدای جریان شدید آب‪ .‬من دارم می بینم‪ ،‬مرواریدهای روی‬
‫آب رو‪ ،‬ماهی مرده های روی آب رو‪ ،‬که دارن به سمت دریا میرن‪ .‬هر طرف که نگاه میکنم غواص می‬
‫بینم که عین ماهی مرده ریختن تو آب‪ .‬به خودم که میام‪ ،‬میگه این منم‪ ،‬اینم خلیل‪ ،‬دوتاگره آخری‬

                                           ‫رونشون میده‪ .‬خلیل میگه‪ :‬رسیدیم ساحل‪ ،‬برو‪ ...‬بجنب‪...‬‬
‫من تو خاطره خالد صدای رسام می شنیدم‪ ،‬صدای خمپاره‪ ،‬نور منورها‪ ،‬سیم خاردارهای وسط‬
‫خاطراتش داشت توی تنم نفوذ میکرد‪ .‬خلیل میگه میری یا برم‪ ،‬میگم میرم‪ ...‬میرم‪ ...‬خلیل خودش‬
‫رو گیر میده تو لجنها‪ ،‬پنجه میگیره‪ ،‬میرم بالا حالا نوبت خلیله‪ .‬برمیگردم‪ ،‬دستامو دراز می کنم‬
‫یک مرتبه صدا‪ .‬صدای ترکیدن ترکیدن هزار هزار بادکنک‪ ،‬هزار هزار آسمون غرمبه‪ ،‬تو سرم خالی‬
‫میشه از یادها‪ ،‬پر میشه از بو‪ .‬بوی تلخ چمن‪ ،‬بوی تند گل خردل‪ .‬یکی داد میزنه خالد‪ ...‬خالد‪...‬‬
‫دستاشو میاره بالا حلقه میکنه دور چشماش‪ .‬دستاش پر از لکه ها وجای تاول شیمیائیه‪ .‬دوباره اتاق‬
‫پر از آدم میشه‪ .‬همه زل زدن به من و خالد من میگم‪ :‬اینجا همه به آدم بد نگاه میکنن‪ ،‬اینجا همه بهش‬
‫بد نگاه میکنن‪ ،‬اینجا همه بهش بد نگاه میکنین هی میاین فشارخونش رو میگیرین ‪،‬فشار خون به چه‬
‫دردش می خوره‪ ،‬بهش میگین نقاشی کن‪ ،‬حصیر بباف‪ ،‬چیز درست کن‪ .‬انگار تو کلتون نمیره که اون‬
‫غواصه‪ ،‬اون مادرزاد غواص بوده‪ ،‬جد در جدش‪ ،‬پدرش پدرش‪ ،‬پدرش‪ ،‬اون هم پدرش‪ .‬چیکارش دارین؟‬

        ‫دستام قفل شدن توی بازوی نیروهای حراست‪ .‬خالد داد می زنه‪ :‬ولش کنین‪ .‬اون پسرِخلیله‪...‬‬

‫‪19‬‬
   14   15   16   17   18   19   20   21   22