Page 18 - electronic_winter
P. 18
میله درجه روپاسبونی کرده ،جزرومدآب رواندازه گرفته که همه چیزدقیق باشه .بچه ملایر میگفت
عین ماهی مرده ولی من داد میزدم مروارید ،...که عین یک مشت ماهی مرده نریزیم تودریا.
حالا من از شما می پرسم .تاحالاشده یه ماهی ببینین بیرون آب بال بال بزنه یا توی تور یاقلاب
گیرکرده باشه؟ توی هوا دنبال چی میگرده؟ آب...؟ خدا...؟ به خودم اومدم ،دیدم رعشه افتاده به تنش.
دویدم سمت خالد که کمکش کنم .مچ دست چپم روگرفت وکشید بالا .طناب شیرینی رو چپوند توی
دستمو مشت کرد .شروع کرد به تعریف کردن:
-زدیم به آب .از توی نهر زدیم به اروند .تا حالا دیدین بیست تا آدم ،غواص ،گیر باشن به یه طناب
پرگره راست عرض اروند تو تیررس دشمن؟ یه طناب گره به گره .لبه ی طناب رو میگیره وآروم آروم
میکشه بیرون .یکی یکی می شمره ،گرهها ،آروم آروم از مشتم درمیرن .یکی ،دوتا ،سه تا ،چهارتا ،پنج
تا ،شش تا ،هفت ،هشت ،نه ،ده ...حس می کردم بند بند وجودم داره پاره میشه .انگار که از چیزی
داشتم خالی می شدم .ادامه داد شماردن رو یازده ،دوازده ،رفت تا بیست بیست بار خالی شدم بیست
بار ُمردم ...اما اون هر روز داره میمیره .بیست بار ...هنوز توی دست چپش مروارید رو نگه داشته بود
بیست تا گره ،دور یه مروارید خوابیده بودن .اشاره کرد به دوگره آخر .گفتم نه اینجام یکی مونده به
آخر .این آخریه خلیله .خلیل ازطوبی میگه .میگه نگاه کن ،درخت رو می بینی؟ میگم خلیل اینجا آبه،
ارونده ،درخت کجاست؟ من ولی نمی دیدم ،منه جا مونده نمی دیدم طوبی رو.
وسطای آب یک دفعه جهنم درست شد ،بارون شروع شد ،بارون خمپاره ،گلوله ،رسام .بیست نفرآدم،
غواص ،گیر بودیم به یک طناب پرگره راست عرض اروند زیرهرم آتیش دشمن .بالای آب پر بود از
تلخی .می رفتیم زیرآب ،سفر میکردیم به سالهای دور ،دنبال صدف ،کنار اسکله .دستم رها شد،
چشماش بسته شد ،من توی عمق ماجرا داشتم غرق می شدم .شاهراهی باز شد سمت نقاشی طوبی،
خالد داشت کشیده می شد سمتش .یک دست عکس ،یک دست مروارید ،صدای قلوپ قلوپ آب توی
مغز من شناور بود .خالد ولی معلق میون اتاق .بچه ای درون خالد شروع به صحبت کرد نکرد:
-بابام که میخواست بره دریا گریه می کردم ،هیشکی نبود جلودارم بشه الا خود بابام .راست که
وامیستاد رو در روم یه نردبون می خواست که برسی به چشماش.لابد می دید نمیرسم بهش ،می نشست
رو زانوهاش و میگفت :گریه میکنی؟ گریه میکردم و میگفتم کجا میری؟ میگفت :دریا ،میگفتم منم
ببر .میگفتم :یری .می گفتم کی؟ می گفت وقتی قد من شدی ...قد تو؟ قد باباش؟ یا ابوالفضل صداش
18