Page 14 - electronic_winter
P. 14
به مینو نبیند روانش سروش که در آب هر کو برآورد هوش
ببینند چنگال مرد دلیر به کوهم بینداز تا ببر و شیر
برآورد بر سوی دریا غریو ز رستم چو بشنید اکوان دیو
کفن سینه ماهیان ساختش به دریای ژرف اندر انداختش
سبک تیغ تیز از میان برکشید همان کز هوا سوی دریا رسید
ببودند سرگشته از چنگ اوی نهنگان چو کردند آهنگ اوی
به دیگر ز دشمن همی جست راه به دست چپ و پای کرد آشنا
چنین باشد آن کو بود مرد جنگ به کارش زمانی نیامد درنگ
برآمد به هامون و خشکی بدید ز دریا به مردی به یک سو کشید
رهانیده از بد تن بنده را ستایش گرفت آفریننده را
بر آن دیو بد گوهر آشفته بود بدان چشمه آمد کجا خفته بود
رستم رخش را کنار چشمه ندید و پیاده سر در پی رخش گذاشت تا به مرغزاری رسید که چراگاه
اسبان افراسیاب بود .او رخش را در چراگاه یافت و به نزدیک چشمه اکوان دیو بر گشت.
نگشتی بدو گفت سیر از نبرد؟ دگرباره اکوان به دو باز خورد
به دشت آمدی باز پیچان به جنگ؟ برستی ز دریا و چنگ نهنگ
برآورد چون شیر جنگی غریو تهمتن چو بشنید گفتار دیو
بیفگند و آمد میانش به بند ز فتراک بُگشاد پیچان کمند
برآهیخت چون پتک آهنگران
سر و مغزش از گرز رستم بخست بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت ببرید جنگی سرش بزد بر سر دیو چون پیل مس
کزو بود پیروزیِ رو ِز کین فرود آمد آن آبگون خنجرش
همی خواند بر کردگار آفرین
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
تو مر دیو را مردم بد شناس
ز دیوان شمرَ ،مشمُ َرش آدمی
هر آن کو گذشت از ره مردمی
14