Page 60 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 60

‫‪| P a g e 59‬‬

 ‫بن عبد العزيز نوشت‪ :‬در بين فرزندان على عليه السلام افرادى هستند که از اولاد فاطمه نيستند (يعنى از‬
   ‫طرف مادر بفاطمه عليها السلام منتهى نميشوند) عمر بن عبد العزيز در جوابش نوشت‪ :‬از در آمد فدک‬
  ‫بغير از فرزندان فاطمه عليها السلام عطا مکن‪ .‬راوى گويد‪ :‬سهل بن عبد العزيز بعمر گفت‪ :‬اين عمل تو‬
    ‫باعث طعن بر خلفا قبل از وميشود‪ ،‬عمر در جواب گفت‪ :‬دست از سرم بردار‪ ،‬آن موقعى که در مدينه‬
    ‫عامل بودم فهميدم که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده‪ :‬کسيکه فاطمه را اذيت کند مرا اذيت کرده‬
                                                                                                ‫است‪.‬‬

                                                                                              ‫باب ‪31‬‬

       ‫ابو يحيا گويد‪ :‬عبد العزيز نزد ديرانى (يعنى راهب) فرستاد که نظر کن وببين از فرزندان من خليفه‬
    ‫خواهند شد؟ گفت‪ :‬آرى اين خلعت بقامت عمر بن عبد العزيز بريده شده‪ ،‬موقعيکه عمر بن عبد العزيز‬
‫بخلافت رسيد نزد ديرانى فرستاد که ما ميگوئيم‪ ،‬مهدى از ما است نگاه کن ببين مهدى از ما است؟ ديرانى‬
‫در جواب گفت‪ :‬نه‪ ،‬ولى تو مرد صالح ونيکوکارى خواهى بود‪ .‬عمر بن عبد العزيز گفت‪ :‬الحمد لله که خدا‬

                                                                            ‫مرا مردصالحى قرار داده‪.‬‬

                                                                                              ‫باب ‪31‬‬

 ‫سليلى در کتاب خود مينويسد‪ :‬روزى امير المؤمنين على عليه السلام در کوفه در همان موضعيکه زيد بن‬
 ‫على را به دار زدند توقف کرد وآنقدر گريه کرد که محاسن شريفش ترشد ومردم بجهت گريه آن حضرت‬

   ‫گريه کردند‪ ،‬از آن بزرگوار پرسيدند‪ :‬گريه شما براى چه بود که ياران خود را بگريه انداختى؟ فرمود‪:‬‬
  ‫يکى از فرزندان من در اين موضع بدار آويخته خواهد شد‪ .‬ومن در اين موضع نگاه نميکنم زيرا ميتريم‬
   ‫که کسى راضى شود بعورت او نظر کند راوى گويد‪ :‬در خبر استکه هشام بن عبد الملک زيد را به دار‬
  ‫زد در صورتيکه عورت او باز بود ولى شکم زيد بطورى پائين آمد که عورت او را مستورکرد‪ ،‬رحمت‬

                                                                                             ‫الله عليه‪.‬‬

                                                                                              ‫باب ‪32‬‬

 ‫عبد الله بن عمر گويد‪ :‬فتنه اى بپا ميشود که آن را فتنه سبيطه ميگويند وقربانيهاى آن در آتش خواهند بود‬
 ‫راوى گويد‪ :‬گفتم‪ :‬آن قربانيها مسلمانند؟ گفت‪ :‬آرى مسلمانند‪ ،‬دوباره پرسيدم آن ها مسلمانند؟ گفت‪ :‬بلى آن‬

   ‫ها مسلمانند‪ ،‬گفتم‪ :‬براى چه؟ گفت‪ :‬براى اينکه آنها بجهت امر دنيا بروى يکديگر چيره ميشوند نه براى‬
     ‫امر خدا‪ ،‬گفتم‪ :‬اين فتنه قبلا عملى شده‪ ،‬گفت‪ :‬چه موقع؟ گفتم‪ :‬در زمان عثمان گفت‪ :‬قسم بان خدائيکه‬

  ‫محمد صلى الله عليه وآله را بحق مبعوث کرده اين موضوع عملى نميشود تا آن موقعى که همه عرب در‬
   ‫حجره هاى خود داخل شوند وشخص نزد قبر آمده بگويدک ايکاش من بجاى تو بودم‪ ،‬وزمين پر از ظلم‬
‫وجور شود‪ ،‬گفتم‪ :‬بعد از آن چه خواهد شد؟ گفت‪ :‬بعد از آن خدا مردى را مبعوث ميکند که زمين را پر از‬
‫عدل وداد ميکند همچنانکه پر از ظلم وجور شده باشد آن مرد بقدر بضع سنين عمر ميکند‪ ،‬گفتم بضع کدام‬

                                                    ‫است؟ گفت بگمان اهل کتاب نه ويا هفت سال است‪.‬‬
   55   56   57   58   59   60   61   62   63   64   65