Page 37 - pacu1
P. 37
37 وقتی راهنمایی بود یک رمان نوشت؛ دموکراسی اعتقادی داشت نه رفراندوم.
یک شاهکار ادبی ولی مامان باباش
خصلت ًا هم یک سر این که شخصیت اصلی به عشقش فقطبهدیکتاتوریاعتقادداشت!
موجود خسته میرسهیامیمیرهبحثشونشد.سرنوشت
بود ،کلا از 20 این کتاب هم مثل اثر مارگارت میچل بر یک روز عصر که شاهرخ با زیرپوش تو
درصد مغزش باد رفت! عاشق موسیقی بود ،استعداد
استفاده م یکرد. داشت ها ولی اون هم باید مثل پسر خونه بود و چایی به بدن می زد؛ گفت:
شهلا خانوم دکتری چیزی میشد .با
میدونی آخه شیمی هم حال میکرد و لی «زن تو ا گر سیاستمدار میشدی دست
طفلک خسته
ب.ز رواز پشتمیبستی».
میشد.
وقتی این دو تا دعواشون می شد؛ آخر
این سجی بود که باید کوتاه میومد!
این تفاوت پدر و مادر باعث شد علاوه
وقتا بیرکهوجورشایمنیحشاصر بس بهزنفره.دخش،صلگت ًااههیم
یک
موجودخستهبود ،کلااز 20درصدمغزش
استفاده م یکرد .میدونی آخه طفلک
م یشد. خسته
فصل نامه پاکو
شماره 1
بهار 1399