Page 54 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 54
| P a g e 53
باب 15
سعيد بن جبير ميگويد :هشتصد نفر از انصار ونهصد نفر از اهل بيعت رضوان با على عليه السلام بودند.
در حديث ديگر از حکم روايت کرده که گفت :هشتاد نفر از اهل بدر ودويست وپنجاه نفر ز اهل بيت
شجره با على عليه السلام بودند .ودر روايت ديگر است که اويس قرنى در روز صفين با على عليه السلام
بود.
باب 16
ابو سعيد خدرى ميگويد :در آن بينى که رسول خدا صلى الله عليه وآله مشغول تقسيم (غنيمت؟) بود مردى
از بنى تميم بلند شد وگفت :يا رسول الله صلى الله عليه وآله در تقسيم کردن عدالت را مراعات کن آن
بزرگوار در جوابش فرمود :واى بر تو اگر من عدالت را مراعات نکنم که خواهد کرد؟ عمر گفت يا
رسول الله صلى الله عليه وآله اجازه بده تا گردن اين منافق را بزنم ،فرمود :نه زيرا او را اصحابى است
که يکى از آنها نماز وروزه خود را با نماز وروزه آنها تحقير ميکند ونظير صيد تير خورده از دين خارج
ميشوند نظر به تير ميکند وچيزى نميبيند ،نگاه باب دهان ميکند غير از سرگين وخون چيزى نميبيند ،در
زمان فرقه اى از مردم خارج ميشوند وعلامت آنها اين است که در بين آنها مرد مجنونى است که نصف
يکى از دستهايش نظير پستان زن ونصف ديگر چون پاى انسان است .ابو سعيد گويد :من اين مقاله را از
رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم وموقعيکه على عليه السلام با آنها قتال ميکرد من با او بودم وآن
شخصى (را که پيغمبر فرمود بود) آوردند آن شخص داراى همان صفاتى بودکه رسول خدا صلى الله عليه
وآله فرموده بود.
باب 17
سفيان بن ابى ليلا ميگويد :وقتيکه امام حسن عليه السلام از نزد معاويه (لع) مراجعت کرده بود من خدمت
آن بزرگوار رفتم واو را در خانه اش يافتم .بان حضرت گفتم :السلام عليک يا امير المؤمنين فرمود :اى
سفيان پياده شو تعجيل مکن ،چه گفتى؟ گفتم :بشما گفتم السلام عليک يا امير المؤمنين فرمود :چه چيزى
باعث شد که بمن امير المؤمنين بگوئى؟ (عرض کردم) براى اينکه ترک قتال کردى وبمدينه مراجعت
نمودى ،فرمود :اى سفيان آن موضوعيکه مرا بدين عمل وادار کرد اين بود که از على عليه السلام شنيدم
ميفرمود :چند شب وروزى بيش نميگذرد که اين امت بدور مردى اجتماع ميکنند که سينه وحلقوم فراخى
دارد ،ميخورد ولى سير نميشود آن مرد نميميرد تا اينکه در زمين عذرى ودر آسمان ناصرى نداشته باشد،
آن شخص معاويه است و من ميدانم که خدا امر خود را اجرا وعملى خواهد کرد ،در اين اثنا منادى براى
نماز ندا کرد وآن حضرت بمن فرمود :اى سفيان با مسجد سرو کارى دارى؟ گفتم :آرى ،راوى گويد :با آن
حضرت روانه شديم تا رسيديم بشخصى که يکى از ناقه هاى آن حضرت را ميدوشيد ،آن حضرت در حال