Page 85 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 85
| P a g e 84
تعداد ( )137حديث نگاشته ايم وبعد از ان تعداد ( )216حديث راجع باينکه آنحضرت را امير المؤمنين
گفته اند نوشته ايم وتعداد ( )12حديث در باره اينکه آن بزرگوار را امام متقين ميگويند نوشتيم وتعداد
( )25حديث راجع باينکه آنحضرت را يعسوب دين گفته اند نگاشته ايم.
باب 31
زکريا در کتاب فتن از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود :زمينى است که آن را بصره
يا بصيره ميگويند ودر جنب آن نهرى است که آن را دجله ميگويندو داراى نخل زيادى است ،بنوقنطورا د
رآن شهر وارد ميشوند ومردم بسه فرقه تفريق خواهند شد -1 :فرقه ايکه باصل خود ملحق ميشوند وهلاک
خواهند شد -2فرقه ايکه بعظمت خود مغرور شده وکافر ميشوند -3فرقه ايکه فرزندان خود را بدوش
گرفته قتال ميکنند وکشته هاى آنان از شهدا خواهند بود وخدا فتح وفيروزى را نصيب آن ها مى نمايد.
مرد از انصار رسول الله صلى الله عليه وآله ميگويند :نزديک شده که ملک عرب درهم پيچيده شود ،سه
مرتبه اينسخن را گفت ،پرسيدند :چه کسى ملک عرب را درهم مى پيچد؟ گفت :بنوقنطورا ،آن قومى که
داراى صورتهاى عريض وبينى هاى پهن وچشمان کوچکى هستند ،کان صورتهاى آنان سپرهاى آهنين
است .ميايند تا بقريه اى نزديک خاک عرب بلکه آن قريه از عربست که آن را جبانه اللون ميگويند پياده
ميشوندو عرب با آن ها قتال شديدى خواهد کرد ،آنگاه طايفه ترک ميگويند :برادران عجمى ما را بما رد
کنيد تا ما با شما قتال نکنيم ،عرب بموالى ميگويد :ببرادران خود ملحق شويد ،موالى ميگويند :واى بر شما
بعد از اسلام وارد کفر شويم؟؟ راوى گويد :آنگاه موالى با گروه بنوقنطورا قتال شديدى کرده آن ها را
بقدرت خدا شکست مى دهند بطورى که مخبرى از آن ها باقى نخواهد ماند وموالى غنيمتها را تصرف
ميکنند وعرب ميگويد :از اين غنيمتها بما بدهيد در جواب مى گويند :بخدا قسم به شما چيزى نخواهيم داد
زيرا شما ما را يارى نکرديد.
باب 32
ام سلمه ميگويد :من درب اطاق نشسته بودم که امام حسين عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه وآله
وارد شد نگاه کردم ديدم که پيغمبر صلى الله عليه وآله چيزى را در کف گرفته مى بوسد وامام حسين عليه
السلام هم در دامن آن حضرت بخواب رفته بود گفتم :يا رسول الله صلى الله عليه وآله من نگاه کردم ديدم
که شما چيزى در کف گرفته مى بوسى وحسين عليه السلام در دامنت بخواب رفته وشما گريه ميکنى؟
فرمود :جبرئيل از خاکى که حسينم را روى آن ميکشند براى من آورد ومرا خبر داد که امتم او را خواهند
کشت .عبد الله بن يحيا از پدرش روايت کرده که گفت :با على بن ابى طالب مسافرت کردم ومن آفتابه دار
آنحضرت بودم وآنحضرت بسوى صفين ميرفت وقتيکه محاذى نينوا رسيديم آن حضرت فرمود :يا ابا عبد
الله در شط فرات صبر کن ،پرسيدم :ابا عبد الله کيست؟ فرمود :يک روز خدمت پيغمبر خدا رفتم ديدم که
چشمان آنحضرت گريان است گفتم :يا رسول الله صلى الله عليه وآله براى چه گريه ميکنى آيا کسى بتو
غضب کرده ،چرا چشمهاى تو گريانند؟ فرمود :يک ساعت قبل از اين جبرئيل نزد من بود بمن خبر داد:
حسينم را بشط فرات ميکشند ،آنگاه بمن گفت :مايلى که تربت او را براى تو بياورم تا ببوئيى گفتم :آرى
پس دست خود را دراز کرد ويک مشت خاک براى من آورد بعد از آن ديگر چشمم از اشگ خشگ نشد.