Page 86 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 86

‫‪| P a g e 85‬‬

    ‫عمار دهنى ميگويد‪ :‬على بن ابيطالب عليه السلام از نزد کعب عبود کرد وفرمود‪ :‬يکى از فرزندان اين‬
  ‫کعب در آن گروهيکه عرق اسبهاشان خشگ نميشود تا بر حضرت محمد صلى الله عليه وآله وارد شوند‬
 ‫کشته خواهد شد ودر آن موقع امام حسن عليه السلام از آنجا عبور کرد گفتند‪( :‬در گروه) اين؟ فرمود‪ :‬نه‪،‬‬
  ‫بعد از آن امام حسين عليه السلام از آن جا عبور کرد گفتند‪( :‬در گروه) اين؟ فرمود‪ :‬آرى جعفر ميگويد‪:‬‬

         ‫خاله ام ام سالم دختر مسلم براى من گفت‪ :‬وقتيکه امام حسين عليه السلام کشته شد آسمان بر خانه‬
     ‫وديوارهاى ما خون باريد‪ ،‬بعد از آن بما خبر رسيد که اين حادثه در شام وکوفه وخراسان هم رخ داده‬
 ‫است‪ .‬ابن عباس ميگويد‪ :‬رسول خدا صلى الله عليه وآله را در خواب ديدم که شيشه اى پر از خون بدست‬
    ‫دارد‪ ،‬پرسيدم يا رسول الله صلى الله عليه وآله اينچه خونى است؟ فرمود‪ :‬اين خون حسين واصحاب او‬
‫عليهم السلام استکه از آن روزيکه کشته شده مرا عزادار کرده است‪ .‬هرثمه بن سلمى ميگويد‪ :‬با على عليه‬
 ‫السلام بسوى صفين خارج شديم تا اينکه بکربلا عبور کرديم ونماز عصر را نزديک درختى با آنحضرت‬
 ‫خوانديم‪ ،‬وقتيکه برگشت خاکى برداشت وبوئيد وفرمود‪ :‬واى بر تو خاک‪ ،‬زيرا گروهى بر روى تو کشته‬
     ‫ميشوند که بدون حساب داخل بهشت خواهند شد‪ .‬وقتيکه على عليه السلام برگشت منهم با او برگشتم‪،‬‬
 ‫وبزنم که شيعه على عليه السلام بود گفتم‪ :‬تعجب نميکنى از مولاى خود على که عبورش بکربلا افتاد وبا‬
‫ما نماز عصر را خواند وموقعيکه برگشت خاکى را مقابل بينى خود آورده آن را بوئيد وفرمود‪ :‬واى بر تو‬
 ‫خاک زيرا گروهى روى تو کشته ميشوند که بدون حساب داخل بهشت ميشوند؟ زنم در جواب گفت‪ :‬بخدا‬
    ‫قسم که على از پيش خود چيزى نميگويد بلکه (خدا ورسول باو گفته اند)‪ .‬راوى گويد‪ :‬چند صباحى که‬
  ‫گذشت من با عبيدالله ومالهاى سوارى او (بسوى کربلا) خارج شديم وحديث على عليه السلام را فراموش‬
     ‫کرده بودم تااينکه عبور من بهمان درخت افتاد ومن بياد آن موضوع آمدم واسب خود را راندم تا نزد‬
   ‫حسين عليه السلام آمدم وقصه را بعرض آن حضرت رساندم‪ ،‬فرمود‪ :‬هرثمه تو بر له مائى يا بر عليه؟‬
   ‫گفتم‪ :‬نه بر له ونه بر عليه‪ ،‬فرمود‪ :‬چرا؟ گفتم‪ :‬من داراى بچه هاى کوچکى هستم وميترسم که ابن زياد‬
‫آنها را از بين ببرد‪ ،‬فرمود‪ :‬برگرد وبانها ملحق شو زيرا کسيکه صداى غريبى واستنصار ما را بشنود وما‬

                                            ‫را يارى نکند خدا او را بصورت باتش جهنم خواهد انداخت‪.‬‬

  ‫عبدالملک بن کردوس رفيق عبيد الله بن زياد ميگويد‪ :‬با عبيدالله داخل قصر شديم که ناگاه آتشى در قصر‬
‫شعله ور شد وعبيد الله بوسيله آستين خود آن آتش را از صورت دور ميکرد وبمن ميگفت‪ :‬اين موضوع را‬

   ‫جائى نگوئى‪ .‬عماره بن عمير ميگويد‪ :‬سر عبد الله وياران او را ديدم که در رحبه بالاى نيزه زده بودند‬
 ‫ومارى آمد ودر بين سرها گردش کرد تا آمد نزد سر عبيد الله وداخل سوراخ بينى او شد‪ ،‬آنگاه بيرون آمد‬
 ‫ومرتبه دوم ‪ -‬در حاليکه مردم ميگفتند‪ :‬آمد آمد ‪ -‬داخل بينى او شد وبيرون نيامد‪ .‬دربان ابن زياد ميگويد‪:‬‬
 ‫روزيکه سر حسين عليه السلام را در حياطهاى دار الاماره آوردند من نگاه ميکردم وميديدم مثل اينکه از‬

   ‫سر آن حضرت خون سيلان ميکند ابن معمر گويد‪ :‬روزى عبدالمک مروان از جلسا مجلس خود پرسيد‬
      ‫کدام يک از شماها ميدانيد که در روز قتل حسين عليه السلام سنگهاى بيت المقدس چه عملى کردند؟‬

‫هيچکس را در باره اين موضوع اطلاعى نبود ولى زهرى در جواب گفت‪ :‬بمن رسيده که در آن روز هيچ‬
     ‫سنگى را بلند نميکردند مگر اينکه خون تازه در زيرآن مييافتند‪ .‬ابوبکر هذلى از زهرى نقل کرده که‬

  ‫گفت‪ :‬وقتيکه حسين بن على عليهما السلام کشته شد هيچ سنگ ريزه اى را در بيت المقدس بلند نميکردند‬
   81   82   83   84   85   86   87   88   89   90   91