Page 87 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 87

‫‪| P a g e 86‬‬

 ‫مگر اينکه خون تازه در زير آن يافت ميشد‪ .‬ابن شهاب گويد‪ :‬روز قتل امام حسين عليه السلام هيچ سنگى‬
                                                ‫را حرکت نميدادند مگر اينکه (زير آن پر) از خون بود‪.‬‬

       ‫سعيد بن مسيب گويد‪ :‬عبدالملک مروان نامه اى بمن نوشت‪ :‬آيا در روز قتل امام حسين عليه السلام‬
‫علامتى در کاربود؟ سعيد بن مسيب در جوابش نوشت‪ :‬آرى در بيت المقدس هيچ سنگ ريزه اى را حرکت‬

   ‫نميدادند مگر اينکه خون تازه در زير آن يافت ميشد‪ .‬عبد الله بن بريده از پدرش روايت کرده که روزى‬
  ‫رسول الله صلى الله عليه وآله خطبه ميخواند که ناگاه امام حسن وامام حسين عليهما السلام در حاليکه هر‬
  ‫کدام پيراهن قرمزى پوشيده بودند ميامدند وبزمين ميخوردند‪ .‬راوى گويد‪ :‬پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله‬

     ‫از منبر بزير آمد وآن دو بزرگوار را بلند کرد وفرمود‪ :‬خدا راست فرموده که‪( :‬انما اموالکم واولادکم‬
  ‫فتنه) من به ايندو کودک نظر کردم که ميايند وبزمين مى خورند نتوانستم صبر کنم تا اينکه حمدم را قطع‬

                                                                            ‫کردم وايشان را بلند کردم‪.‬‬

                                                                                             ‫باب ‪33‬‬

  ‫ابو عمار گويد‪ :‬همسايه جابر بن عبد الله براى من نقلکرده که من از سفر آمده بودم وجابر بديدن من آمده‬
 ‫سلام کرد وبعد از آن تفرقه وبى وفائى مردم را براى او گفتم واو شروع کرد بگريه وگفت‪ :‬از رسول خدا‬
 ‫صلى الله عليه وآله شنيدم که ميفرمود‪ :‬مردم فوج فوج داخل دين شدند وفوج فوج هم از دين خارج خواهند‬

                                                                                                  ‫شد‪.‬‬

                                                                                             ‫باب ‪34‬‬

                 ‫عمر بن خطاب از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود‪:‬‬

‫بزودى اهل مکه از مکه خارج ميشوند وبعد از آن تحولى در کار نخواهد بود مگر يک مختصرى تا اينکه‬
                        ‫(دوباره) پناهنده ومايل بمکه شوند‪ ،‬آنگاه از مکه خارج ميشوند وابدا برنميگردند‪.‬‬

                                                                                             ‫باب ‪35‬‬

  ‫ابو سالم ميگويد‪ :‬ما در کوفه با امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بوديم‪ ،‬يکى از روزها که ما‬
   ‫در خدمت او بوديم فرمود‪ :‬کدام سبط از اسباط استکه براى حق قتال ميکند تا حق را اقامه کند ولى حق‬
    ‫اقامه نخواهد شد وامر خلافت براى آن ها (بنى اميه) خواهد بود وموقعيکه (بنى اميه) زياد شدند وبدنيا‬

‫رغبت پيدا کردند وقربانى خود را کشتند خدا قومى را از مشرق ميفرستد تا آن ها را يکى يکى شماره کند‬
 ‫وبکشد‪ .‬بخدا قسم که آن ها يک سال سلطنت نميکنند مگر اينکه ما دو سال سلطنت ميکنيم وآن ها دو سال‬

    ‫سلطنت نميکنند مگر اينکه ما چهار سال خواهيم سلطنت کرد‪ ،‬راوى گويد‪ :‬بعضى از ياران خود گفتم‪:‬‬
‫جاى ماندن ما نيست زيرا على عليه السلام ميگويد‪ :‬امر خلافت براى بنى اميه خواهد بود‪ ،‬ياران من گفتند‪:‬‬

    ‫پس ديگر چيزى در کار نيست آنگاه از آن حضرت اجازه گرفتيم براى مصر‪ ،‬آن بزرگوار بهر کسيکه‬
              ‫خواست اجازه داد وبهر کدام از آن ها دو هزار درهم داد وعده اى هم با آن حضرت ماندند‪.‬‬
   82   83   84   85   86   87   88   89   90   91   92