Page 88 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 88

‫‪| P a g e 87‬‬

                                                                                             ‫باب ‪36‬‬

    ‫حرث بن سويد از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود‪ :‬اسلام بطورى ضعيف وناقص‬
   ‫ميشود که نميتوان گفت‪ :‬لا اله الا الله‪ ،‬موقعيکه کار به اينجارسيد پادشاه دين با تابعين خود حرکت ميکند‬
‫وموقعيکه او حرکت کند خدا قومى را مبعوث ميکند که بدور او اجتماع کنند آنطور که بدور جزع الخريف‬

                           ‫اجتماع ميکنند بخدا قسم که من اسم امير ومحل خواباندن شتران آنها را ميدانم‪.‬‬

                                                                                             ‫باب ‪37‬‬

 ‫جابر از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود‪ :‬بهمين زودى سوارى در جنب مدينه ميايد‬
   ‫وميگويد‪ :‬در اين شهر تلخ ميگذرد وعده کثيرى از مؤمنين هم حضور دارند‪ .‬رسول خدا صلى الله عليه‬
   ‫وآله فرمود‪ :‬اهل مدينه مدينه را ترک خواهندکرد گفتند‪ :‬پس چه کسى در آمد مدينه را ميخورد؟ فرمود‪:‬‬

‫پرندگان وچرندگانى که طلب رزق ميکنند‪ ،‬آنگاه آنحضرت فرمود‪ :‬زمانى بيايد که مردم جهت سعه معيشت‬
    ‫مدينه را ترک نمايند وباطراف روند وسعه معيشت هم نصيب آنها ميشود بعد از آن ميايند واهل وعيال‬
    ‫خود را هم ميبرند‪ ،‬ولى اگر بتوانند درک کنند مدينه براى آنان بهتر است زيرا مدينه نظير کوره ودمه‬
     ‫(آهنگران) است (که جز آهن خالص چيزى در آن نخواهد ماند) طاعون ووبا ودجال در مدينه نميايد‪،‬‬

 ‫ملائکه مدينه را حفظ ميکنند‪ ،‬جابر گويد‪ :‬از آنحضرت شنيدم که ميفرمود‪ :‬براى احدى حلال نيست که در‬
                                                                                   ‫مدينه اسلحه بياورد‪.‬‬

                                                                                             ‫باب ‪38‬‬

‫ابن عمر گويد‪ :‬بخدا قسم من ميدانم که چرا شما از مصر خارج ميشويد‪ ،‬راوى گويد‪ :‬من گفتم‪ :‬دشمن ما را‬
 ‫خارج ميکند؟ گفت‪ :‬نه بلکه شما را نيل خارج نميکند زيرا که آب نيل بطورى خشگ ميشود که قطره آبى‬

                                         ‫در آن باقى نمى ماند ودر عوض آب تپه هاى ريگ خواهد ماند‪.‬‬

                                                                                              ‫باب ‪39‬‬

  ‫ابن سائب ميگويد‪ :‬عبد الله بن عمر نزد ديوارى بود ومن پيش او رفتم گفت‪ :‬اهل کجائى؟ گفتم‪ :‬اهل کوفه‬
 ‫راوى گويد‪ :‬ابن عمر قسم خورد وگفت‪ :‬بدون استثنا اهل کوفه خارج خواهند شد ومالک يک صاع يا يک‬

                                                                              ‫مد حبوبات نخواهند بود‪.‬‬

                                                                                              ‫باب ‪41‬‬

   ‫وليد ميگويد‪ :‬محمد بن حنفيه بمن گفت‪ :‬اى ابا طفيل در اينمسجد اقامت کن وچون يکى از کبوترهاى آن‬
  ‫باش تا اينکه امر ما بيايد زيرا (صاحب) امر ما مخفى وپوشيده نيست نظير آفتاب که هر وقت طلوع کند‬
 ‫پوشيدگى ندارد‪ ،‬مردم چه ميدانند که ميگويند‪ :‬صاحب امر از طرف مشرق ميايد شايد خدا او را از طرف‬
 ‫مغرب بياورد ونيز آنها را ازکجا ميدانند که از طرف مغرب ميايد شايد خدا او را از طرف مشرق بياورد‬
   83   84   85   86   87   88   89   90   91   92   93