Page 106 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 106

‫‪| P a g e 115‬‬

 ‫ولى اين عده اى که قائم عليه السلام در ميان آنها ميايد از نجبا وفقها وحکام وقاضيهائى هستند که ظاهرو‬
    ‫باطنشان يکى است وهيچ حکمى بر آنها مشکل نميشود‪ .‬نيز ابو بصير گويد‪ :‬از امام جعفر صادق عليه‬
      ‫السلام راجع به اصحاب قائم عليه السلام پرسيدم‪ :‬آن حضرت مرا از جا ومکان تعداد آنها مطلع کرد‬
     ‫همينکه سال دوم شد نزد آن برزگوار آمدم وگفتم‪ :‬قصه مرابط وسياح چيست؟ فرمود‪( :‬آنها چند نفرند‪،‬‬
     ‫اول) مردى است از اهل اصفهان از فرزندان دو دجال او را برگشتى است که داراى هفت چيز است‬

‫وغير از خود او کسى نميداند‪ ،‬اين مرد از شهرى خروج ميکند ودر شهرها گردش نموده طلب حق مينمايد‬
‫وبهيچ مخالفى ملحق نميشود مگر اينکه حق او را رد ميکند‪ ،‬آنگاه به طرايزون که مابين اسلام وروم است‬
‫ميايد وبمردى از نصارا که ميخواهد به امير المؤمنين عليه السلام برسد اصابت ميکند واو را شبانه ميبرد‪.‬‬
‫واما سياحى که طلب حق ميکند‪ :‬او مردى است از اهل نخشب که احاديث زيادى نوشته واختلاف را ميداند‬
‫وهميشه طلب عم ميکند تا اينکه صاحب الامر عليه السلام را بشناسد ودائما کار او اينست تا اينکه صاحب‬
 ‫الامر عليه السلام نزد او ميايد‪ .‬واما مردى که از عشيره وخويشان خود متوارى ميشود‪ :‬آن کسى است که‬

      ‫به اهواز فرار ميکند ودر يکى از دهات آن سکنا مينمايد تا اينکه امر خداى عز وجل به او برسد وبا‬
‫هيچيک از مخالفين ملاقات نميکند مگر اينکه بوسيله قرآن با او مباحثه ميکند تا اينکه امر وحق ما را ثابت‬
‫نمايد‪ .‬واما متخلى بقلبه‪ :‬او مردى از فرزندان روم از قريه اى است که آن را قونيه ميگويند وهميشه مطيع‬

       ‫مقاله خود خواهد بود تا آنموقعيکه خدا بر او منت نهاده وامرى که براى او مسلم ومحقق است به او‬
‫معرفى نمايد‪ ،‬او داخل سقليه ميشود وخدا را عبادت ميکند تا وقتى که نداى حق را بشنود واجابت کند‪ .‬واما‬

     ‫آن دو مردى که از سندانيه وشعب فرار ميکنند دو نفرند که يکى از آنها اهل کيدر وديگرى اهل حبابا‬
   ‫خواهد بود که بسوى مکه خارج ميشوند وهميشه مشغول تجارت شده تا اينکه در شعب ميروند وتجارت‬
   ‫آنان نيکو شده مدتى در آنجا بسر ميبرند‪ ،‬موقعيکه اهل شعب آنها را شناختند در صدد اذيتشان بر ميايند‬
‫وکار آنها را در هم وبرهم ميکنند‪ ،‬پس يکى از آنها به رفيق خود گويد‪ :‬آن گروه ما را اذيت کردند تا اينکه‬
   ‫از شهر خود مفارقت کرده بسوى مکه فرارى شديم واز مکه بشعب آمدين وگمان ميکرديم که اذيت اهل‬
    ‫شعب از اهل مکه کمتر است وعملى را که آنها کردند ملاحظه کردى؟ پس بهتر اين است که ما بسوى‬
    ‫شهرهاى ديگر يويم تا اينکه خدا عدل يا موتى مرحمت فرمايد‪ ،‬آنگاه مجهز ميشوند وبسوى برقه خارج‬
 ‫ميشوند واز آنجا حرکت کرده به سندانيه ميايند واقامت ميکنند تا شب کذائى‪ .‬واما آن دو تاجرى که بسوى‬
   ‫انطاکيه ميشوند آنها دو نفرى هستند که نام يکى از آنها سليم وديگرى سلم است وداراى غلام عجمى که‬
   ‫ورا مسلم مى گويند ميباشند‪ ،‬آنها با رفقاى تاجرى بسوى انطاکيه مى آيند وچون نزديک انطاکيه رسيدند‬
 ‫صدائى را ميشوند وبنحوى بسوى آن صدا عزيمت مينمايند که گوئى غير از آن مطلوبى ندارند لذا تجارت‬
‫را فراموش ميکنندو بدنبال آن صدا مى روند‪ ،‬وقتى که رفقاى تاجر آنها وارد انطاکيه شوند آنها را نميبينند‬
  ‫واز آنها خبرى ندارند‪ ،‬تجار به يکديگر مى گويند‪ :‬منزل وماواى آنها رامى دانيد؟ مى گويند‪ :‬آرى‪ .‬آنگاه‬
   ‫اشيا تجارتى آنها را ميخرند وبراى اهل وعيالشان مياورند همين که تجار آمدند واجناس آنها را بخانواده‬
  ‫هاشان دادند بيشتراز شش ماه نميکشد که خود آنها با مقدمه قائم عليه السلام ميايند‪ .‬آنها گروهى هستند که‬
   ‫از دست همسايگان واهل وعيال خود وپادشاه خود مستاذى ميشوند وهميشه دچار اين بلا هستند تا اينکه‬
   ‫نزد پادشاه روم آمده قصه خود را شرح مى دهند واو را از اذيت هاى قوم وملت خود آگاه ميکنند پادشاه‬
  ‫روم بانها تامين جانى مى دهد وقسمتى از زمين قسطنطنيه را بانها اختصاص مى دهد وتا شب معهود در‬

        ‫آنجا خواهند بود‪ ،‬همين که شب معهود رسيد وآنها از آن جا رفتند همسايگان واهل آن زمين آنها را‬
   101   102   103   104   105   106   107   108   109   110   111