Page 109 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 109
| P a g e 118
شوهر راجع بقسمش پرسيدم؟ گفت :آرى من قسم خورده ام وزنم را بدين نحو طلاق داده ام که على بن
ابيطالب عليه السلام بهترين مردم وسزاوارترين آنها برسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است هر که
ميخواهد على را بشناسد بشناسد وهر که نمى شناسد نشناسد هر که ميخواهد غضب کند غضب کند وهر که
ميخواهد راضى باشد راضى باشد ،موقعى که مردم اين سخن را شنيدند بدور او جمع شدند ،واين مردم هم
اگر زبانشان يکى باشد دلهاشان يکى نيست (يعنى طالب فتنه وآشوبند) .يا امير المؤمنين تو اختلاف مردم
ومتابعت آن ها را از هوا وهوس ميدانى وميدانيکه مردم چگونه به سرعت بسوى فتنه وآشوب ميروند ،لذا
ما از قضاوت خوددارى کرديم ،تا آن طور که خدا بتو تعليم داد قضاوت فرمائى .پدر وشوهر اين زن خود
را از او جدا نميکنند پدر قسم ميخورد که نگذارد اين زن با شوهرش باشد وشوهر قسم ميخورد که اززنش
جدا نشود اگر چه گردنش زده شود مگر اينکه حاکمى بر عليه او حکم کند که مخالفت امر او وامتناع از
دستور او مقدور نباشد يا امير المؤمنين خدا توفيق تو را نيکو کند وتو را هدايت فرمايد ودر آخر نامه
نوشت:
فحارت فى تاملها العيون اذا ما المشکلات وردن يوما
فانت لها يا ابا حفص امين وضاق القوم ذرعا عن نباها
وربک بالقضا بها مبين لتوضحها فانت بها عليم
وحکمت التجارب والفنون لانک قد حويت العلم طرا
فحظک فيهم الحظ الثمين وفضلک الاله على الرعايا
راوى گويد :در آن مجلس رجال بنى اميه وقريش حضور داشتند عمر بن عبد العزيز به ابو مره (پدر
آنزن) گفت :يا شيخ تو (در باره اينمسئله) چه ميگوئى؟ گفت :يا امير لمؤمنين زن اين مرد دختر من است
که با بهترين جهيزيه بخانه او فرستادم وخير اينزن نصيب او شده است اينمرد قسم دروغ خورده که من
زنم را طلاق داده ام وميخواهد که با او باشد ،عمر گفت :اگر با اينقسم زن خود را طلاق نداده باشد قسم او
چطور قسمى خواهد بود؟ گفت :سبحان الله اينموضوعيکه او در باره اش قسم خورده کذب آن واضح
وروشتنتر است از اينکه من با اينعلم وسنم در باره آن شکى داشته باشم ،زيرا اينمرد قسم خورده که بعد از
رسول خدا صلى الله عليه وآله على بهترين اين امت است والا زوجه او سه طلاقه باشد .عمر بن عبد
العزيز بشوهر آنزن گفت :تو چه ميگوئى آيا چنين قسمى خورده اى؟ گفت :آرى ،وقتيکه گفت :آرى
نزديک بود که مجلس اهل خود را مضطرب نمايد وبغضب در آورد وبنى اميه با غضب بشوهر آن زن
نگاه ميکردند ولى حرف نميزدند وبصورت عمر بن عبد العزيز مى نگرستند،عمر سر خود را بزير
انداخت وبا دست خود روى زمين خط ميکشيد واهل مجلس هم ساکت ومنتظرند که عمر چه خواهد گفت
عمر سر خود را بلند اينشعر را انشا کرد:
اصاب الحق والتمس السداد اذا ولى الحکومه بين قوم
خلاف الحق واجتنب الرشادا وما خير الامام اذا تعدى