Page 98 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 98

‫‪| P a g e 97‬‬

  ‫هفتاد شعر رسول خدا صلى الله عليه وآله را هجو کردى تا اينکه آنحضرت بتونفرين کرد وفرمود‪ :‬خدايا‬
 ‫بشماره هر بيتى او را لعنتى جزا بده‪ ،‬توئى آنکسيکه آتشى را در مدينه براى (کشتن) عثمان روشن کردى‬
‫وبسوى فلسطين فرار کردى وبعد ازآن دين خود را بدنيا فروختى وبا معاويه بيعت نمودى‪ .‬معاويه ميگويد‪:‬‬

  ‫امام حسن عليه السلام هيچوقت نزد من نميايد مگر اينکه زود خارج ميشد زيرا خائف بود که اگرزياد با‬
       ‫من تکلم کند شمشيردارها بمن حمله کنند‪ .‬روزى قاصد معاويه بامام حسن عليه السلام گفت‪ :‬از خدا‬

    ‫ميخواهم که تو را حفظ نمايد واين قوم (معاويه وتابعين او) را هلاک کند‪ ،‬امام عليه السلام فرمود‪ :‬آرام‬
  ‫باش وبکسى که تو را امين ميداند خيانت مکن‪ ،‬براى تو همين بس که مرا براى جدم رسول الله صلى الله‬
  ‫عليه وآله وپدر ومادرم دوست ميدارى ويک نوع از خيانت اين است که گروهى تو را مورد وثوق بدانند‬

                                                              ‫وتو دشمن آنها باشى وبر آنها نفرين کنى‪.‬‬

                                                                                             ‫فصل ‪16‬‬

‫امام حسين عليه السلام ميفرمايد‪ :‬پدرم هميشه راهنماى افراد جاهل بود واشخاص غافل را هشيار ميفرمود‪،‬‬
   ‫حرف نميزد مگر بحق‪ ،‬باطل را گوارا نميدانست ولو اينکه بنظرش خود بيايد‪ ،‬بازوى آن حضرت قوى‬

 ‫وبتنهائى (در راه خدا) جهاد ميکرد‪ ،‬برادر (دينى) خو را فريادرس ودشمن او را قتال بود گرفتارى برادر‬
‫(دينى) را برطرف ميکرد در موقع سختى او در فکر او بود که او را نجات دهد‪ .‬موقعيکه خدا رسول خود‬

     ‫صلى الله عليه وآله را بجوار رحمت خود دعوت کرد قريش (راجع بخلافت) از آن حضرت ناراضى‬
    ‫بودند‪ ،‬آ نحضرت آنها را رها کرد نظير چوپانى که گوسفندان را براى شخص ابلهى واگذارد‪ ،‬آنگاه که‬
   ‫مردم با ابوبکر بيعت کردند مودت ودوستى خود را نسبت به ابوبکر عملى ميکرد واز نصيحت ابو بکر‬
  ‫مضايقه نميفرمود‪ .‬بعد از آنکه عمر بمسند خلافت نشست وعده اى از او راضى وگروهى ناراضى بودند‬
   ‫نيز پدرم از آنهائى بود که بيعت عمر را دوست ميداشت واز خلافت او ناراضى نبود‪ ،‬سپس که مردم با‬
   ‫عثمان بيعت کردند از مشورت با پدرم بى نياز نبودند‪ ،‬ووقتيکه عثمان کشته شد پدرم کسى را که لياقت‬
‫خلافت داشته باشد نديد وکسى را که بر خلافت حريص باشد نيافت والا خلافت را باو واگذار ميکرد‪ .‬پدرم‬
‫متولى امر خلافت شد بجهت حدودى که تعطيل شده بود ودستوراتيکه متروک ومجهول مانده بودند‪ ،‬بعد از‬

      ‫آن علم وبيرقهاى نفاق که دنيا براى صاحبان آنها لبخندى زده وخود را براى آنها زينت کرده وگوشه‬
    ‫ابروئى بانها نشان داده بود بر عليه پدرم متفق شدند وپدرم دائما بست وبارهاى آنها را درهم ميشکست‬
 ‫ودريدگى آنها را مى دوخت تا اينکه خدا آن حضرت را در بهترين حالات وساعات قبض روح کرد‪ .‬سيد‬
‫بن طاووس ميگويد‪ :‬اگر اين حديث صحيح باشد (بايد آن را تفسير کرد) وگفت معناى اينکه مولاى ما على‬
   ‫عليه السلام از خلافت عمر ناراضى نبود اين است که آن حضرت ميدانست که شهرائى بدست عمر فتح‬
 ‫خواهد شد‪ ،‬وديگر اينکه قريش با خلافت آن بزرگوار موافق نبودند‪ ،‬آيا قول امام حسين عليه السلام را که‬
    ‫ميفرمايد‪ :‬پدرم آنها را رها کرد آنطور که شبان گله را براى شخص ابلهى واگذار کندملاحظه نميکنى؟‬
    ‫يعنى على عليه السلام امام وچوپان اين امت بود‪ ،‬ولى آنها را بجهت نبودن ناصر رها کرد آن طور که‬

         ‫عيسى عليه السلام امت خود را واگذار نمود وخدا او را باسمان بالا برد‪ .‬مترجم گويد‪ :‬با تمام اين‬
‫تفسرهائيکه سيد بن طاووس رحمه الله از اين حديث کرد باز هم اين حديث خالى از اشکال نيست بلکه بايد‬

  ‫گفت‪ :‬قابل قبول نيست زيرا آن شهرهائى را که عمر بوسيله لشگر اسلام فتح کرد على عليه السلام هم با‬
   93   94   95   96   97   98   99   100   101   102   103