Page 94 - الملاحم و الفتن یا فتنه و آشوبهاى آخر الزمان
P. 94
| P a g e 93
براى على عليه السلام شرح دادم ،على عليه السلام بمن فرمود تو چگونه حکم کردى؟ گفتم :من حکم
اينمسئله را نميدانم .آنحضرت چيزى را از زمين بر داشت وفرمود :حکم اينمسئله از اين آسان تر است،
آنگاه آن دو زن را با ظرفى احضار فرمود وآن ظرف را به يکى از آنها داده فرمود :شير خود را در اين
ظرف بدوش آن زن شير خود را در آن ظرف دوشيد ،آنحضرت آن ظرف شير را وزن کرد وبه زن
دومى داده فرمود :شير خود را در اين ظرف بدوش آن زن نيز اطاعت کرد وعلى عليه السلام اين ظرف
را هم وزن کرد وبان زنيکه شيرش سبک تر بود فرمود :دختر خود را بگير وبان زنيکه شيرش سنگينتر
بود فرمود :پسر خود را بگير .سپس متوجه عمر شد وفرمود :آيا نميدانى که خداى تعالى (مقام) زن رااز
مقام مرد پست تر قرار داده وعقل وميراث زن را کمتر از عقل وميراث مرد قرارداده ،همينطور شير
دختر از شير پسر سبک تر خواهد بود؟ عمر گفت :يا ابا الحسن حقاکه اراده خدا (راجع بخلافت) بتو تعلق
گرفته ولى قوم تو زير بار نرفتند ،على عليه السلام فرمود :اى ابا حفص سخن را کوتاه کن .ان يوم الفصل
کان ميقاتا
فصل 5
سيد بن طاووس گويد :در کتاب (من قدمه علمه) تاليف هلال ابن محسن در ضمن حديث طولانى ديدم که
اينمسئله را (مسئله اى که در فصل چهارم گذشت) از مولاى ما على عليه السلام پرسيدند وآنحضرت
جواب واضحى فرمود وآنچه در اينجا راجع به شير فرمود :در آن جا نيز فرموده است.
فصل 6
در مجموع مر زبانى مرقوم استکه غلام مهدى عباسى از دنيا رفت وآب وملک واثاثيه زيادى از او بجاى
ماند ،ووارث او فقط يک دختر بود ،مهدى عباسى به نوح بن دراج که قاضى او بود دستور داد تا نظرى
بان ميراث گرده نصف آن را معلوم نمايد ،قاضى حکم داد تا کليه مال بان دختر دادند .همينکه اينموضوع
بگوش مهدى عباسى رسيد در غضب شد ونوح را احضار کرده گفت :به چه مدرکى اينطور قضاوت
کردى؟ نوح گفت :طبق قضاوت على بن ابيطالب قضاوت کردم زيرا آن حضرت کليه مال را به يک دختر
داد چون از آنحضرت پرسيدند بچه مدرک اين قضاوت را کردى؟ فرمود :نصف مال را بدينجهت باو دادم
که فريضه خدا را عمل کرده باشم ونصف ديگر را بجهت آيه شريفه :واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض
فى کتاب الله .باو دادم آيه ( )6سوره احزاب يعنى :بعضى از خويشاوندان به بعض ديگر سزاوارترند.
مهدى عباسى گفت :کسى را بياورکه اين شهادت را بدهد والا تو را کيفر خواهم کرد ،نوح گفت :يا امير
المؤمنين تو از فقها وقضات راجع به اينمسئله سوال کن اگر من دروغ گفته باشم هر عملى که ميخواهى
بکن .مهدى عباسى نامه اى نوشت بفقهاى کوفه از قبيل شريک وابن ابى ليلا وغير آنها که متولى قضاوت
بودند وآن ها را خواست که در بغداد حاضر شوند ،همينکه حاضر شدند راجع بقضاوت ونوح از آنها
استقتا کرد همه آنها قضاوت نوح را تصديق کردند واين قضاوت را از على بن ابيطالب عليه السلام چند
سند روايت کردند ،مهدى عباسى بنوح گفت :اين دفعه تو را بخشيدم ولى اگر مرتبه ديگر اين طور
قضاوت کنى تو را خواهم کشت.