Page 14 - iqna-rayehe-148-1-2
P. 14

‫عشق در مثنوی‬                                       ‫ندانستم که این سودا مرا ای ‌نسان کند مجنون‬                       ‫ویژ ‌هنامهبررسی‬
                                                        ‫دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند پرخون‬
         ‫مجموعهتضادهاست‪،‬‬                                ‫مولانا‬                                                        ‫اندیش ‌ههایقرآنیمولانا‬
                                                        ‫اینجــا اشــاره بــه ســخت ‌یها و رن ‌جهایــی اســت‬
    ‫همان دریای ب ‌ینهایتی است که‬                        ‫کــه عشــق بــا خــود بــه همــراه مــ ‌یآورد و آدمــی‌‬                       ‫شماره ‪148‬‬
                                                        ‫را از بهشــت امــن و آســایش کــه همــان غفلــت و‬
         ‫رودخان ‌ههایگوناگون‬                            ‫ب ‌یخبــری اســت بــه دوزخ آگاهــی و احســاس‬                              ‫روایت‬
                                                        ‫سـنگینی بـار رسـالت آدم بـودن هدایـت م ‌یکنـد‪،‬‬
       ‫با آ ‌بهای روشن و گ ‌لآلود‬                                                                                      ‫شرح کبیر انقروی‬
                                                                           ‫چنانکــه حافــظ م ‌‌یفرمایــد‪:‬‬
     ‫از شرق و غرب بدان م ‌یرسند‬                              ‫چو عاشق م ‌یشدم گفتم که بُردم گوهر مقصود‬            ‫اسـماعیل انقـروی‪ ،‬شـارح مثنـوی معنـوی‬
                                                        ‫ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد‬                  ‫بـه زبـان ترکـی‪ ،‬درقـرن دهـم هجـری‪،‬‬
         ‫و در آن گم م ‌یشوند‪.‬‬                           ‫امـا در عیـن حـال‪ ،‬عارفـان گفت ‌هانـد کـه ایـن دوزخ‬      ‫اسـت‪ .‬شـرح او بـه نـام “فاتـح الابیـات”‪،‬‬
                                                        ‫بــر عاشــق ســرد م ‌یشــود‪ ،‬زیــرا ســوز عشــق و‬        ‫کام ‌لتریـن شـرح بـر مثنوی معنوی اسـت‪.‬‬
        ‫آنجاست که همه آ ‌بها‬                            ‫اشـتیاق وصـال معشـوق بـر آتـش همـه حرما ‌نهـا‬            ‫اسـتاد فروزانفـر ایـن شـرح را “فاضلانـه‬
                                                                                                                 ‫و محققانـه” مـی خوانـد‪ .‬ایـن کتـاب در‬
            ‫باهمم ‌یآمیزند‬                                            ‫و رن ‌جهــای دیگــر غلبــه م ‌یکنــد‪.‬‬      ‫معرفـی شـاهکار حضـرت مولانـا در مراکـز‬
                                                                     ‫غم عشق آمد و غ ‌مهای دگر پاک ببرد‬           ‫مثنـوی پژوهـی غـرب‪ ،‬نقـش بـه سـزایی‬
       ‫و ناصاف ‌یها صاف م ‌یشود‬                         ‫سوزنی باید کز پای برآرد خاری‬                             ‫داشـته اسـت‪ .‬نیکلسـون‪ ،‬کـه ترجمـه‬
                                                        ‫سعدی‬                                                     ‫و تفسـیر او معتبرتریـن منبـع مولانـا‬
           ‫و آبهای گ ‌لآلود‬                                       ‫در بیابا ‌نگر به شوق کعبه خواهی زد قدم‬         ‫شناسـی در دانشـگا‌ههای غـرب اسـت؛‬
                                                        ‫سرزن ‌شها گر کند خار مغیلان غم مخور‬                      ‫شـرح انقـروی را “بهتریـن تفسـیر شـرقی‬
      ‫درم ‌ییابندکهآنآلودگ ‌یها‬                         ‫حافظ‬                                                     ‫مثنـوی” خوانـده‪ ،‬اسـاس تفسـیر خویـش‬
                                                                                                                 ‫را بـر آن نهـاده اسـت‪ .‬بخـش اعظـم شـرح‬
           ‫از آنها نبوده است‬                                           ‫ای برادر‪ ،‬غم عشق آتش نمرود انگار‬          ‫عربـی “المنهـج القـوی لطالب المثنـوی”‬
                                                        ‫بر من این شعله چنان است که بر ابراهیم‬                    ‫اثـر شـیخ یوسـف بـن احمـد مولـوی (کـه‬
   ‫و ذات آنها همان آب صاف و شفاف‬                        ‫سعدی‬                                                     ‫سـبب آشـنایی اندیشـمندان عرب زبـان با‬
                                                                                                                 ‫مثنـوی معنـوی گردیـد) نیز مأخـوذ از این‬
          ‫و حیا ‌تبخش است‬                                     ‫از سوی چرخ تا زمین‪ ،‬سلسل ‌های است آتشین‬            ‫شـرح اسـت‪ .‬انقروی در شـرح اندیشـ ‌ههای‬
                                                        ‫سلسله را بگیر اگر در ره خود مح ّققی‬                      ‫مولانـا‪ ،‬از آثاری مثل “کشـاف زمخشـری”‪،‬‬
‫و عشـق تمـام بصیـرت و بینایـی اسـت کـه نـور دیده‬        ‫مولانا‬                                                   ‫“اشـعار ابـن فـارض”‪“ ،‬نهایـه ابـن اثیـر”‪،‬‬
‫عاشـق ز قـاف تـا قـاف اسـت و عشـق زنـدان اسـت‬                                                                    ‫“آرا ِء سـعدالدین فرغانی” و سـخنان مشایخ‬
‫و بنـد اسـت و کمنـد اسـت و اسـارت اسـت و عشـق‬                       ‫زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف‬            ‫عرفـان از قبیـل “جنید بغـدادی” و “بایزید‬
‫بـاغ اسـت و بوسـتان اسـت و آزادی اسـت و عشـق‬            ‫رفتن به روی آتشم از آب خو ‌شتر است‬                       ‫بسـطامی” بهره جسـته اسـت‪ .‬وی در شرح‬
‫تمــام دانــش و معرفــت و هــوش و درایــت اســت از‬      ‫سـنایی نیـز نشـان عاشـق را آن دانسـته اسـت که از‬         ‫و تبییـن اندیشـ ‌ههای مولانـا‪ ،‬بـه تقلیـد از‬
‫آنکـه تنهـا خردمنـدان حقیقـی و اصحـاب انـس و‬            ‫هفـت دریـا‌تر نشـود و آتش دوزخ بر وی سـرد نماید‪.‬‬         ‫ظاهـر متـن مثنـوی‪ ،‬از آیـات قـرآن‪ ،‬اخبار‬
‫معرف ‌تانـد کـه راه عشـق را م ‌یشناسـند و بـر همـه‬                                                               ‫و احادیـث و قوانیـن فقهـی در قالب عرفان‬
‫راههــا مر ّجــع م ‌یدارنــد و از نگاهــی دیگــر عشــق‬         ‫گواه رهرو آن باشد که سردش بینی از دوزخ‬            ‫آمیختـه با علم کلام اسالمی بهره جسـته‪،‬‬
‫تمــام ب ‌یخبــری و جنــون و بیهوشــی و مدهوشــی‬        ‫نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا‬                   ‫اصـول و معـارف تصـوف و عرفـان را‪ ،‬با رمز‬
‫و حیــرت اســت در جمــال معشــوق و اســتغراق در‬         ‫و بدی ‌نســان عشــق تمــام صبــر اســت‪ ،‬امــا در راه‬     ‫و اشـاره بیـان کـرده اسـت‪ .‬ارائـه منابـع و‬
                                                        ‫رســیدن بــه معشــوق و تمــام ب ‌یصبــری اســت‬           ‫مآخـذ بـه تناسـب موضوعـات مطروحـه‪،‬‬
 ‫عظمـت و جـال و معـزول شـدن عقـل و دانـش‪.‬‬               ‫در فــراق معشــوق و ناشــکیبایی بــر نادیــدن او‪ .‬در‬     ‫شـرح دیباچـۀ هـر دفتـر‪ ،‬کشـف برخـی از‬
                      ‫عشق آمد‪ ،‬عق ِل او آواره شد‬                                                                 ‫سـمبل هـا در امثـال و حکایـا ‌ت‪ ،‬از دیگـر‬
                                                                              ‫جایــی عاشــق م ‌یگویــد‪:‬‬          ‫ویژگ ‌یهـای ایـن شـرح اسـت‪ .‬متـن ترکی‬
‫صبح آمد‪ ،‬شم ِع او بیچاره شد‬                                                    ‫بنشینم و صبر پیش گیرم‬             ‫شـرح‪ ،‬شـامل ترجمه و تفسیر ابیات مثنوی‬
‫مثنوی‬                                                                                                            ‫اسـت؛ گرچـه در مـورد برخـی از ابیـات‪ ،‬به‬
‫و عشـق تمـام ادب و رعایـت اسـت از آنکـه عاشـق‬                                      ‫و در جای دیگر گوید‪:‬‬           ‫ترجمـه اکتفا شـده‪ ،‬همچنین مآخـذ آیات‪،‬‬
‫لحظـه بـه لحظـه پـاس خاطـر معشـوق مـ ‌یدارد و‬                              ‫من بی تو گمان مبر که یک دم‬            ‫احادیـث‪ ،‬حکایـات و امثـال نیز ذکر نشـده‬
‫رضایــت او م ‌یطلبــد و آنجــا کــه بــا وی م ‌یگویــد‬  ‫بنشینم و صبر پیش گیرم‬                                    ‫اسـت‪ .‬ارائـۀ فهرسـت منابـع در موضوعـات‬
‫چــرا نافرمانــی کــردی و از آن میــوه خــوردی در‬                     ‫چنانکه مولانا مکرر اشاره کرده است‪:‬‬         ‫مختلف‪ ،‬شـرح ابیات مشـکل و بسط معانی‬
‫کمــال ادب گنــاه را بــه خــود منســوب م ‌یکنــد‪،‬‬                         ‫گفت ای یاران من صبرم نماند‬            ‫ابیات غیر مشـکل‪ ،‬شـرح مثنوی بر اسـاس‬
‫زیـرا بـه معرفـت عشـق م ‌یدانـد کـه وجـه انتسـاب‬        ‫مر مرا این صبر بر آتش نشاند‬                              ‫آراء و اندیشـه هـای ابن عربـی (به خصوص‬
‫عمـل بـه اوسـت‪ ،‬کـه نامـش گنـاه اسـت‪ ،‬و چـون‬                                ‫من زجان سیر آمدم اندر فراق‬           ‫بـا اسـناد بـه فصـوص الحکـم و فتوحـات‬
‫شـیطان گسـتاخی نم ‌یکنـد کـه تـو خـودت مـرا‬             ‫زنده بودن در فراق آمد نفاق‬                               ‫مکیه)‪ ،‬بررسـی و شـرح جامـع مقدمۀ دفتر‬
‫اغــوا کــردی‪ .‬البتــه آدم نیــک م ‌یدانســت کــه‬       ‫مثنوی‬                                                    ‫دوم‪ ،‬بیـان وجـوه عرفانـی یـا ادبـی برخـی‬
‫کارهـا همـه بـه دسـت اوسـت‪ ،‬امـا وقتـی کاری بـه‬                        ‫و باز در مقام صبر‪ ،‬از معشوق گوید‪:‬‬         ‫ابیـات و اسـتفاده از ضـرب المثـل‪ ،‬شـعر یا‬
‫او منسـوب م ‌یشـود تمـام خیـر و رحمـت اسـت و‬                    ‫صبر چو ابری است خوش حکمت بارد از او‬              ‫عبـارت (به فارسـی‪ ،‬عربی یا ترکـی) تأویل‬
‫آن عصبـان کـه آدم کـرد خـال سـیاهی بـود کـه‬             ‫زانکه چنین ماه صبر بود که قرآن رسید‬                      ‫عرفانـی برخـی از قصـص و تقسـیر عارفانۀ‬
‫نقــاش ازل بــر چهــره آدم نهــاد تــا بــه جمــال او‬   ‫دیوان شمس‬                                                ‫آیـات قرآنـی مـورد اسـتناد مولانـا از جمله‬
‫بیفزایـد‪ ،‬زیـرا کمـال آدمیـت او در داشـتن اختیـار و‬
                                                                              ‫صبر آرد عاشقان را کام دل‬                     ‫ویژگ ‌یهـای ایـن شـرح اسـت‪.‬‬
            ‫توانایـی بـر عصیـان و طاعـت اسـت‪.‬‬           ‫بیدلان را صبر شد آرام دل‬
                  ‫بعد از آنش گفت ای آدم نه من‬           ‫مثنوی‬                                                                                     ‫خرداد ‪48 1402‬‬
                                                        ‫و نیـز عشـق کـور اسـت‪ ،‬زیـرا جـز معشـوق نم ‌یبیند‬
‫آفریدم در تو آن جرم و محن‬
                      ‫گفت دانستم ادب بگذاشتم‬

‫گفت من هم پاس آنت داشتم‬
‫مثنوی‬

                  ‫گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ‬
‫تو در طریق ادب کوش اگر گناه من است‬
‫حافظ‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19